چارچوب نظری ناخودآگاه خلاقیت با تاکید بر والایش
چارچوب نظری ناخودآگاه خلاقیت با تاکید بر والایش و آلفا
کارکرد آلفا در دستگاه بیون چگونه مواد خام روانی-هیجانی را دگرگون میکند؟
روش پژوهش روانشناختیای که فروید پدید آورد، بعدی تازه به علوم انسانی افزود: روانپویاییهای ناخودآگاه (unconscious psychodynamics). روانکاوی وقتی بر خلاقیت هنری اطلاق میشود، به همان دانش روانکاوانهای اتکا میکند که آماده است با سویه پنهان آفرینش روبهرو شود و آن را بفهمد؛ سویهای که به آفرینش هنری رنگی از رازآلودگی میبخشد.
جانمایه موضوع ما به پویاییهای قوه خلاقه بازمیگردد؛ قوهای که حلقهای برتر در منظومهای از فرآیندهای روانی-هیجانی فعال در هر نوع آفرینش، چه علمی و چه هنری، به شمار میآید. با این همه، تأکید ویژه بر دومی است، زیرا در نخستین، کنترل ایگوی خودآگاه بسیار شدیدتر است، حال آنکه در دومی، این فرآیندها از حیث نوسان معنا و رنگ آمیزی عاطفی تصویرها و واژهها بهمراتب آزادترند.
روانکاوان همداستاناند که در حیات ذهنی ما دو وضعیت وجود دارد: یکی مرتبط با بیداری که در آن توجه بر جهان واقعیت بیرونی متمرکز است، و دیگری، خواب (oneiric)، معطوف به واقعیت درونی که همواره فعال میماند، خواه شخص بیدار باشد خواه در خواب. و همین حیات رویا است که با جنبههای زیباییشناختی و خلاق زندگی ذهنی پیوند دارد. آفریننده کسی است که با چیرگی بر روش، به کارآمدترین شیوه ممکن، اندیشهها و تصویرهایی را نجات میدهد که تجربههای هیجانی در گذر زودگذر خود از ذهن به جای نهادهاند.
میتوان روانکاوی را مجموعه معماری وار عظیم و منسجم دانست که از چندین مدل نظری ساخته شده است؛ مدلهایی که در یکدیگر نفوذ میکنند، یکدیگر را تکمیل و تمام میکنند و در عین حال، گشودگی خود را نسبت به الگوهای تازه حفظ مینمایند. در اثر حاضر، آن دسته از نویسندگانی برگزیده شدهاند که نظریهها یا الگوهای اندیشهشان در این حوزه، یعنی فهم پویاییهای روانی-هیجانی زیربنای فرآیندهای خلاقیت و آفرینش هنری، بنیادی مینماید. نخست فروید، کلاین و بیون، سپس وینیکات و …
اریئتی: تمرکز ما بر ساختن و پرورش توانایی نمادپردازی و تولید اندیشه است، زیرا همین تواناییها امکان اندیشیدن را فراهم میکنند و افزون بر این، دستگاه اندیشیدن را که بنیان خلاقیت و آفرینش است رشد میدهند. هرچند همه خلاقان قادر به جهش به سوی آفرینش نیستند، آفرینش هنری نماد ممتاز به معنای دقیق کلمه است.
در تلقی زیگموند فروید، مقولهای که برای ما اهمیت دارد والایش است؛ فرآیندی که در کوشش مداوم ایگو برای سازگاری و بقا در زندگی متمدن، برجستهترین نقش را در مکانیسمهای دفاعی در دسترس ایگو ایفا میکند. فراتر از یک مکانیسم دفاعی، این همان فرآیندی است که امکان میدهد فعالیت فرهنگی، علمی و ایدئولوژیک بی کشمکش انجام شود، یعنی از پیوندهای تعارضی که آن را به خیال پردازیهای غریزی و تعارضهای کودکی پیوند میزد رها باشد.
از سوی دیگر، فروید فعالیت هنری را با خواب دیدن و بازی کودکان مقایسه میکند؛ فعالیتهایی که وجه مشترک شان سرکوب و برآورده سازی پوشیده امیال است. گوهر فعالیت هنری نه بازنمایی آنچه واقعاً وجود دارد، بلکه نقاب زدن بر واقعیت است. در ادامه، نمونهای درخور توجه درباره پدید آمدن تابلوی پیکاسو، «Les Demoiselles d’Avignon» خواهیم دید.
دگرگونیهایی که فروید با برقراری پیوند میان والایش و نارسیسیزم مطرح کرد، بر بخشی از انگیزههای نیرومندی که آفریننده از فعالیت خود به دست میآورد تاکید میکند: خشنودی نارسیسیستی.
با اتکا به دو فرآیند کارکرد روانی که فروید توصیف کرده است، و با در نظر گرفتن نسبت میان نمادپردازی و آن دو فرآیند روانی، گنجاندن اندیشه سیلوانو اریئتی سودمند و غنا آفرین به نظر میرسد. در این دیدگاه، مکانیسمهای فرآیند اولیه در فرآیند خلاق در ترکیبهایی شگفت و پیچیده، در کنار مکانیسمهای فرآیند ثانویه، در سنتزهایی پیش بینی ناپذیر دوباره پدیدار میشوند؛ به طوری که برای این آمیزه ویژه، مفهوم «فرآیند ثالث» پیشنهاد میشود. این فرآیند جهان ماده، روان و واقعیت بیرونی را، و نیز غالباً عقلانی و غیرعقلانی را با هم درمیآمیزد. وجه صوری تجربه زیبایی شناختی به همان ترکیب خاص وابسته است. در هنر و ادبیات، فرآیند اولیه با محتواهای خود غنا میبخشد و فرآیند ثانویه نظم میدهد و در بر میگیرد. در ادامه، نمونهای از فرآیند ثالث را در پیوند با بوم «من و روستا» اثر مارک شاگال عرضه خواهیم کرد.
به نظر دونالد وینیکات، خاستگاه خلاقیت در ابژههای گذرایی است؛ از رهگذر استقرار ناحیهای میانی میان واقعیت و توهم که «فضای بالقوه» نامیده میشود. وجود این فضا برای رشد، برای تجربه و به ویژه برای زندگی فرهنگی خلاقانه از بالاترین اهمیت برخوردار است. وینیکات بر آن است که این فضا را میتوان سومین قلمرو زندگی انسانی دانست؛ نه تماماً فردی یعنی «خویشتن» و نه تماماً متعلق به جهان واقعیت جدا از فرد یعنی «غیر خویشتن». فضای بالقوه بدین سان میان خویشتن و غیر خویشتن، میان واقعیت درونی و بیرونی جای میگیرد. در همین فضای بالقوه است که اگر فرد به پیرامون خود اعتماد کافی داشته باشد، میتواند کنش متقابل خویش و جهان را کاوش کند و دگرگونیهای خیالین در جهان پدید آورد؛ یعنی فرآوردههای فرهنگی با ارزش نمادین که دیگران نیز بتوانند آنها را تقدیر کنند.
«دگردیسی نارسیسوس» اثر سالوادور دالی با ساختاری سوررئالیستی، فرآیند تبدیل مواد خام روانی-هیجانی به صورتهای نمادین را نمایش میدهد. تمِ نارسیسوس امکان پیوندزدن «نارسیسیزم»، «والایش» و «ترمیم» را فراهم میکند؛ جایی که فقدان و ناکامی، از مسیر کارکرد آلفا و ظرفبودگی روان، به تولید تصویر و معنا منتهی میشود. جابهجاییهای تصویری و تکرار موتیفها، نوسان PS↔D (1)را القا میکنند و به شکلگیری تجربهای زیباییشناختی یاری میرسانند که در آن واقعیت درونی و بیرونی در «فضای بالقوه» به گفتگویی نمادین درمیآیند.
اگر برای وینیکات، بازی الگوی فعالیت فرهنگی است، آنگاه ابژه گذرایی الگوی اثر هنری خواهد بود. فراموش نکنیم، چنان که پیشتر دیدیم، در اندیشه فروید، هنر از پیش در میانه واقعیت و خیال جای گرفته بود. او به شکلی درخشان آفرینش هنرمند را با بازی کودک سنجید. کودک با اسباب بازی اش در حال آفرینش است. هنرمند نیز در سراسر بزرگسالی از رهگذر قوه خیال به بازی ادامه میدهد. درباره بوم «من و روستا» (شاگال) نیز نمونهای از فضای بالقوه در دست است.
برای ملانی کلاین، بر پایه نظریه ترمیم او، تصور خلاقیت انسانی به منزله رویدادی ترمیمی در نمایشی فهمیده میشود که با تصویر مادر یا والدین پیوند دارد. از نظر او، ترمیم با «وضعیت افسرده وار» پیوند مییابد؛ یعنی هنگام از شیرگیری و جدایی، زمانی که کودک مادر را به مثابه «ابژه کلی» باز میشناسد و هنگامی که تواناییهای او در دگرگونی نمادین ابژهها امکان میدهد با فقدان «ابژه اولیه» رویارو شود. بدین ترتیب، تکوین نماد با تجربههای ناکامی و جدایی گره میخورد. توانایی کودک برای پرداختن به این امور برای توانایی او در سامان دادن به اندیشیدن نمادین و خود زبان تعیین کننده خواهد بود. این لحظه جادویی سن تحول، اوج خلاقیت انسانی به شمار میآید. خلاقیت هنری که بعدها در بزرگسالی پدیدار میشود، صرفاً دگرگونی همین نوع هیجان و خیال تجربه شده در کودکی را بازنمایی میکند. چنان که هینشل وود، شاگرد مستقیم کلاین، به روشنی میگوید: «جدایی نیرومندترین عنصر امیال سازنده و خلاق است».
در درون نظریه ترمیم کلاینی، نمیتوان از نظر متفاوت شاسگه اسمیرگل چشم پوشید؛ بر پایه این نظر، هدف ژرف یک فعالیت خلاقانه، ترمیم خویشتن آسیب دیده است، نه ترمیم خود ابژه. در ادامه، برخی گونههای فعالیت هنری با خصلت ترمیمی را نشان میدهیم و توضیح میدهیم؛ از جمله بوم «ستون شکسته» اثر فریدا کالو.
در ادامه، به جنبههای بنیادی نظریه اندیشیدن ویلفرد بیون با جزئیات بیشتری میپردازیم، زیرا او آخرین نویسنده نوآور بزرگ در روانکاوی است که هنوز به تمامی معرفی نشده و نیز به این دلیل که در دست نوشتههای بعدی بیشترین ارجاع را خواهد داشت.
در مرحلهای پسین، با بیون شاهد دگرگونی نظری عمیقی در باب خاستگاه ها و تکوین اندیشه و فرآیند خلاق در نسبت با مدلی هستیم که کلاین پیشنهاد کرده بود. اگر برای دومی، محرک نخستین (primum movens) نمادپردازی، سازمان اندیشیدن و فعالیت خلاق در احساس گناه و یا ترس از تلافی بر سر آسیب یا ویرانی والدین جای دارد، برای بیون این ناکامی ناشی از غیبت پستان است که سازمانیابی دستگاه نمادپردازی و اندیشیدن را برمی انگیزد.
نخست باید همواره مفهوم «کارکرد رؤیایی آلفا (alpha dream work)» را در نظر داشت: امری که در هنگامه کارکرد ذهن انسان، چه در روز و چه در شب، حضور دارد و به فانتزی ناخودآگاه مربوط است. این یک فرآیند ذهنی است و همتای بازنمایانهای است که هر رویدادی در واقعیت روانی دارد. همین فانتزیها هستند که آفریننده امکان بیشتری برای سنجش آنها دارد. دریافت ما این است که نظریههای بیون درباره «کارکرد آلفا (alpha function)» و «کارکرد ظرف (container function)» برای روان، جزء سه مدل اصلی روانکاوانه به کار رفته در اینجا هستند و برای فهم این نکته اهمیت فراوان دارند که چرا مستعدترین افراد برای دستاورد خلاق، همان هاییاند که برای یا مشتق والایشی یا آشکارسازی افسرده وار نیز آمادگی بیشتری دارند. در حقیقت، نقش کارکرد آلفا در خلاقیت اساسی است، زیرا مسئول ثبت و آشکارسازی دادههای حسی و هیجانی تجربه شده، یعنی «عناصر بتا (beta elements)»، و رساندن آنها به خودآگاه، پیش از فعال شدن سرکوب یا فرافکنی و تخلیه است. اما این فرآیندها فقط به برکت حضور فعال کارکرد ظرف امکان پذیرند.
نمادپردازی زمانی رخ می دهد که ابژه محبوب در درون حضور داشته باشد، حتی اگر در غیاب جسمانی باشد. به یاد داشته باشیم که این مدل نزد فروید نیز به طور ضمنی حاضر است، بدین معنا که برای او، اندیشه پردازی و اندیشیدن تنها زمانی پدیدار میشود که ارضای غریزی مختل گردد، یعنی وقتی ابژه میل حاضر نباشد. فروید میگفت انسان ارضاشده خیال پردازی نمیکند، تنها ناراضی خیال پردازی میکند. اوجنیو مونتاله همین معنا را شاعرانه چنین بیان میکند: «فقط آدمهای منزوی سخن میگویند، فقط آدمهای منزوی ارتباط برقرار میکنند […] دیگران تکرار میکنند، پژواکاند.»، اندیشیدن کارکردی شخصیتی است (کارکرد آلفا) که پیوسته در حال رشد و دگرگونی است و همچون کلاین، اهدافی ترمیمی در خود دارد.
ازاینرو، عامل واقعی خلاقیت در اینجاست که برخی شخصیتها نه تنها میتوانند همه آن عناصر را تاب آورند و سامان دهند، بلکه مهمتر از آن، خود را به سوی ناشناختهها بگشایند (تردید، عدم قطعیت، راز و غیره) و توان نگهداری و تحمل آنها را داشته باشند. هنرمند خلاق کسی است که در پی آن است و توان آن را دارد که برخی حسها، هیجانها و اندیشهها را بدون آشفتهشدن در خود نگه دارد و آنها را به گونهای زیباشناسانه بیان کند.
اندکی پیش از «ظرفیت نگهداری» برای روان سخن گفتیم؛ ظرفیتی که به نظر میرسد یکی از شرطهای بنیادی روانی برای پویایی هنری خلاق روانی هیجانی باشد، زیرا همین ظرفیت است که پدیدههای واپسروی در خدمت ایگو را، به تعبیر روانکاو و مورخ هنر، ارنست کریس، تضمین می کند؛ یعنی شل شدن کنترل خودآگاه ایگو (واپس روی کنترل شده)، و بدینسان امکان ارتباط با سطوح دیگری از خودآگاه که بنیادین ترند، یعنی با اشکال دیگری از ادراک، حساسیت و اندیشیدن، و نیز امکان گشادگی مسیر و همزیستی محتواهای روانی با سرشتهای گوناگون، از آشفتهترین و غریزیترین تا منظمترین و «متعالی» ترین را فراهم میکند، و همچنین موجب پایدار شدن فرآیندهای توفانی و دردناک روانی هیجانی میشود تا اندیشهای نو و اصیل بتواند بالید و در شتاب گسترنده خویش از میان نرود. به زبان بیون، ظرفیت نگهداری از طریق همسازی کودک با ظرفیت خیالپردازی مادر در رابطه با او پرورده میشود: ظرفیتی برای دریافتن، در خود نگه داشتن، دگرگون کردن و بازگرداندن فرافکنیها و تخلیههای کودک.
برای بیون، کوشش خلاقانه، بهویژه در ساحت هنری، بهمنزله یک فرآیند در مقیاسی خرد دیده میشود؛ متشکل از نوسانهای کوچک میان جزء و کل، و از موازنه میان موضع پارانوئید اسکیزوئید (paranoid schizoid position) و موضع افسردهوار (depressive position)، که او این فرآیند را با نماد «PS تا D» بازنمایی کرده است. سوژه در فرآیند خلاق خود میتواند از این نوسانهای سودمند از منظر شناختی بهره ببرد، زیرا اینها موازنهای هستند میان تفکر واگرا (divergent thinking)، مشخصشونده با آفرینش بدیلهای منطقی و ازاینرو بدیع، و تفکر همگرا (convergent thinking)، مشخصشونده با آفرینش ضرورتهای منطقی. انعطافپذیری خلاق از خلال نوسان متعادل میان این دو شیوهی اندیشیدن (dispersive و integrative) یا، به بیان کلاسیک، میان فرآیندهای اولیه و ثانویه (primary processes و secondary processes) پدید میآید. حضور این فرآیند در نوشتار جیمز جویس و در دورهی کوبیستی نقاشیهای پابلو پیکاسو بهغایت آشکار است؛ چنانکه در برخی از دستنوشتههای بعدی دیده میشود.
یادداشتی در باب مسئله عمیق خالق که او را به آفرینش اثر وامیدارد.
گونههای متعددی از بروندادهای آفرینش وجود دارد: نوشتار، هنرهای تجسمی، رقص، معماری، تئاتر و … و اثر نهایی بسیار اوقات حاصل یک فرآیند درونی است که بهواسطه نیازی برای حل کردن یا دستکم تسکین یک رنج روانی درونی بسیج شده است.
میتوان گفت، بر پایه نظریههای بیانشده در بالا، که مسئله خالق یا بر ابژهی ازدسترفته یا آسیبدیده سوژه استوار است (از منظر ترمیم موضع افسردهوار)، یا بر فالوس ازدسترفته (از منظر اختگی، از راه بازساختن بدنی تام و فالوسی)، و همواره کوششی برای ترمیم یا خشنودی نارسیسیستیک در کار است.
Chasseguet Smirgel اهمیت پیامدهای درمانی کنش خلاق را تحلیل میکند، از آن رو که به سوژه امکان میدهد بدون مداخله بیرونی به بازیابی نارسیسیستیک دست یابد. به نقل از او: «در این معنا، آفرینش خودآفرینی است و کنش خلاق نیروی ژرف خود را از میل به این میگیرد که به شیوهی خود، خلأهایی را که دیگران بر جای گذاشتهاند یا پدید آوردهاند، تسکین دهد».
چند نمونه:
نویسنده مارگریت دوراس که برای او درد فقدانهای پیدرپی و تنهایی خلأهایی که در مسیر برجا ماند، از رهگذر تولید ادبی شرایط ادامهی زیستن را فراهم کرد. مگر او نبود که در مقدمه نظری گفت «نوشتن رمان، حل کردن یک بحران است»؟ من میافزایم: «نیاز به نوشتن پیوسته».
نقاش مکزیکی فریدا کالو که، همانگونه که بعداً خواهیم دید، پس از حادثهای که بدن او را بهشدت آسیب زد و درد جسمانی پایدار و نیز زخمی نارسیسیستیک ژرف پدید آورد، در نقاشی تکمضمونی بازنمایی خود تسکین یافت. در فضای درد مطلق بدنی، او تنهاست، به تمامی، جان تهیماندهای که آنچه هنوز در آن زنده میماند هنر اوست در توانایی بیان آنچه به گونهای دیگر ممکن نیست؛ نیاز به نشان دادن، بینیاز از کلمات، مرئی رنجی که گفتنی نیست.
فیلسوف، سورن کیرکگور، با دردی از جنس جان، از بودن، از بیقراری نومیدیای که در آن فرو رفت، در پی یافتن پاسخ برای پوچی وجودی، در دین و نوشتن راهی میجست تا ایمان و تردیدی را که آزارش میداد تاب بیاورد.
همچنین آنتونیو لوبو آنتونش، نویسنده پرتغالی که در مصاحبهای خواندنی با جرج اشتاینر آشکارا اعتراف میکند:
«خودکشی چیزی است که از سنین پایین با من بوده است. در کودکی دچار سلسلهای از بیماریهای بسیار جدی بودم، اما همواره در من گرایشی خودویرانگر وجود داشت. آنچه همیشه مرا نجات داد نوشتن بود»
جمعبندی
این درآمد نظری، با تکیه بر مدلهای فرویدی، کلاینی، وینیکاتی و بیونی، سازوکاری را ترسیم میکند که در آن والایش، ترمیم، فضای بالقوه، کارکرد آلفا و ظرفبودگی روان جایگاهی مرکزی در تبیین خلاقیت هنری مییابند. در این منظومه، نمادپردازی و اندیشهزایی بر بستر ناکامی و فقدان شکل میگیرد، و نوسان میان PS↔D (1)انعطافی میآفریند که خلاقیت را از سطح تولید صرف به آفرینش هنری واجد ارزش زیباییشناختی ارتقا میدهد.
همچنین، پیوند والایش با نارسیسیزم روشن میشود و نشان میدهد چگونه خشنودی نارسیسیزم میتواند نیروی محرکهای برای تداوم کار خلاق باشد؛ بیآنکه این روایت به تقلیلگرایی دفاعی فروکاسته شود. بدینسان، آفرینش هنری هم «راهی برای ترمیم»، ابژه یا خود و هم «راهی برای معنابخشی به تجربه روانی-هیجانی» است که در ظرف نماد صورتپذیر میشود.
یادداشتهای پایانی
(1) : PS تا D نامگذاری بیون برای نوسان پیوسته ذهن میان دو موقعیت کلاینی است؛ در PS یعنی موقعیت پارانوئید اسکیزوئید، دستگاه روان برای محافظت از خود به دوپاره سازی splitting و فرافکنی متوسل میشود، جهان بیشتر به خوب و بد شکسته میشود و اضطراب تعقیب پررنگ است؛ در D یعنی موقعیت افسرده وار، فرد توان دیدن ابژه به صورت کل را مییابد، دوسوگرایی را تحمل میکند و احساس مسئولیت و گرایش به ترمیم افزایش مییابد. بیون تأکید میکند که سلامت فکر و خلاقیت به رفت و برگشت کارآمد میان این دو تکیه دارد؛ یعنی ذهن در مواجهه با فشار هیجانی یا ابهام به PS نزدیک میشود تا مواد خام هیجانی را نگه دارد و سپس به D بازمیگردد تا یکپارچه سازی، معناپردازی و ترمیم انجام شود. ماندن سخت در هر سر طیف با مشکلات بالینی و افت انعطاف شناختی همراه میشود.
منبع مقاله
این مقاله، ترجمه بخش Theoretical introduction از کتاب Psychoanalysis and the Act of Artistic Creation به نویسندگی لوئیس منوءل رومانو (Luís Manuel Romano Delgado) است.
«دگردیسی نارسیسوس» اثر سالوادور دالی با ساختاری سوررئالیستی، فرآیند تبدیل مواد خام روانی-هیجانی به صورتهای نمادین را نمایش میدهد. تمِ نارسیسوس امکان پیوندزدن «نارسیسیزم»، «والایش» و «ترمیم» را فراهم میکند؛ جایی که فقدان و ناکامی، از مسیر کارکرد آلفا و ظرفبودگی روان، به تولید تصویر و معنا منتهی میشود. جابهجاییهای تصویری و تکرار موتیفها، نوسان PS↔D (1)را القا میکنند و به شکلگیری تجربهای زیباییشناختی یاری میرسانند که در آن واقعیت درونی و بیرونی در «فضای بالقوه» به گفتگویی نمادین درمیآیند.