والایش فرویدی در آفرینش هنری و ناخودآگاه خلاقیت

مدخلی نظری بر پویایی های ناخودآگاه خلاقیت هنری

والایش فرویدی در آفرینش هنری و پویایی ناخودآگاه خلاقیت

چه نسبتی میان رانه جنسی و شکل‌گیری نماد در خلاقیت هنری برقرار می‌شود؟

هزاره‌ها کوشش، انسان را به سوی جداسازی آن صمیمیت ناب روانی که در درون خود احساس می‌کنیم، سوق داده است. داستان شکل گیری ضمایر شخصی، حکایت این کوشش است و نشان می‌دهد که تصور از چگونگی شکل گیری «من» چگونه در جزر و مدی کند، از بیرونی ترین به درونی ترین، پدید آمده است.

به جای «من»، نخست واژه‌های «گوشت من»، «بدن من»، «دل من»، «سینه من» را به کار می‌بردیم. ما، هنگام تلفظ با تأکید «من»، هنوز دست را بر جناغ سینه می‌گذاریم؛ حرکتی که بازمانده‌ای از تصور دیرینه سوژه از بدن خود است. انسان شناخت خود را به واسطه چیزهایی آغاز می‌کند که به او تعلق دارند. ضمیر ملکی بر پرسونا مقدم است.

در این متن زیبا از اورتگا یی گاست‌ کار بسیار کند و در عین حال قاطع والایش یا نمادسازی سازنده انسان را، در معنای گسترده اصطلاح، می‌بینیم؛ زیرا عناصر و تجربه‌های صرفا و منحصرا جسمانی، سخت و محسوس، پالوده می‌شوند و به عناصر انتزاعی تر و روان شناختی بدل می‌گردند.

اصطلاح والایش در اصل به پالایش مادی دلالت دارد و در عمل‌های کیمیاگری، به فرآیند پالودن زواید یک جسم در اجزای ناهمگون آن از راه آتش گفته می‌شود؛ در قلمرو مادی، مقصود از آن دستیابی به تبدیل فلزات پایه به طلا و نقره، یعنی فلزات نجیب است.

چنان که آنزیو گزارش می‌دهد، حتی پیش از روانکاوی، اصطلاح والایش از رهگذر استعاره ای به حوزه پالایش اخلاقی انتقال یافته بود؛ سائق جنسی خود را از مولفه‌های زیست شناختی اش که با تولید مثل گونه پیوند دارند پاک می‌کند تا به اهداف والاتر با ماهیتی زیبایی شناختی، عقلانی، اخلاقی، دینی و فرهنگی دست یابد؛ اهدافی با ارزشی تمدن ساز.

والایش (sublimation) چیست؟

از همان لحظه که قصد می‌کنیم ماهیت فرآیند خلاقه‌ای را که به پدید آمدن ابژه‌های فرهنگی می‌انجامد به پرسش بگیریم، می‌توانیم در نسبت با افرادی که در فرآیند خلاقه درگیر می‌شوند، یعنی کسانی که کار نوآورانه با کیفیتِ شناخته شده تولید می‌کنند، بپرسیم تا چه اندازه می‌توانند انرژی رانه‌ای خود را در فعالیت‌های والایشی جهت دهند و این امر در کدام حوزه‌های علاقه روی می‌دهد. ما فعالیت خلاق را برآمده از فرآیندهای والایشی می‌دانیم و اندیشه فروید درباره والایش نیز کاملا صریح است، زیرا به روشنی بیان می‌کند که آفرینش هنری و جست‌وجوی فکری آشکارا در میدان والایش جای می‌گیرند.

از تعریف پیشنهادی لاپلانش و پونتالیس استفاده می‌کنیم:

والایش: فرآیندی که فروید برای تبیین فعالیت‌های انسانی که رابطه آشکاری با سکسوالیته (sexuality) ندارند مفروض می‌گیرد، اما عنصر محرک خود را در نیروی رانه جنسی می‌یابند. فروید عمدتا فعالیت‌های هنری و تحقیق فکری را به عنوان مصادیق والایش توصیف کرد. گفته می‌شود رانه (drive) زمانی والایش می‌یابد که به سوی هدفی تازه و غیرجنسی منحرف شود و تا آنجا که متوجه ابژه‌های اجتماعی ارزشمند گردد.

والایش نزد فروید

متون فروید اجازه نمی‌دهند نظریه‌ای به معنای دقیق کلمه درباره والایش برپا شود، زیرا این مفهوم هرگز موضوع متن مستقلی نبوده است؛ در شماری از آثار طرح شده اما تعمیق نیافته است.

این اصطلاح نخستین بار در سه رساله درباره نظریه سکسوالیته ظاهر می‌شود؛ جایی که والایش یکی از سه راه برون‌رفت از سکسوالیته کودکی به شمار می‌رود، دو راه دیگر کژروی و نوروز هستند. والایش فرآیندی است که «کارکرد طبیعی» را مشخص می‌کند و در دوره نهفتگی مداخله می‌کند، بدین صورت که سکسوالیته کودکانه را [از انرژی جنسی پیش تناسلی] به بهای گرایش‌های جنسی کودک دگرگون می‌سازد. با این حال، قلمرو والایش برای همه دسترس‌پذیر نیست: «تنها اقلیتی بدان دست می‌زنند، آن هم گاه‌به‌گاه و با دشواری بسیار بیشتر در دوره تب و تاب جوانی».

فروید خط استدلالی‌ای را بسط می‌دهد که در آن نیروی برخاسته از آنچه از منظر اجتماعی پایین‌ترین و تهدیدکننده‌ترین تلقی می‌شود، یعنی سکسوالیته چندشکل کژخواهانه، را پایه و محرک والاترین دستاورد انسانی می‌شناسد. حاصل نهایی فرآیندهای والایش در روزگار فروید همبسته مستقیمی با گونه‌ای از تنظیم اجتماعی تلقی می‌شود که در آن چیزی از سازوکار دفاعی سرکوب متمایز نیست، و بدین ترتیب، به جای اعتلای معنوی انسان، سرنوشت چنین غیرجنسی‌سازی‌ها چیزی جز استقرار نارضایتی در فرهنگ نخواهد بود.

والایش مفهومی اساسی در بنای نظری روانکاوی است که با این همه ناهمساز و کم‌پرورده باقی مانده است. فروید در 1929 در تمدن و ملالت‌های آن نوشت: «خشنودی‌های از این دست، برای مثال آنچه هنرمند در آفرینش می‌یابد یا هنگام تجسم تصاویر خیال‌پردازی خود احساس می‌کند، یا آنچه متفکر در حل مسئله یا در کشف حقیقت می‌یابد، کیفیتی خاص دارند که روزی قادر خواهیم شد آن را به شیوه‌ای فرا روان‌شناختی مشخص کنیم.»

یگانه مطالعه ژرفی که همه کوشندگان تحلیل والایش در آثار فروید به آن ارجاع می‌دهند، پژوهش درباره یک خالق بزرگ یعنی لئوناردو داوینچی است. با این همه، این مطالعه هنگامی که نوبت به تعمیم فرضیه‌های مربوط به سازوکار آن به جمعیتی فاقد موهبت‌های هنری می‌رسد، مسائل خاص خود را پدید می‌آورد.

مدخلی نظری بر پویایی های ناخودآگاه خلاقیت هنری
نام اثر
The Nightmare (کابوس)
سال ساخت
1781 سوئیس (Swiss)
نام هنرمند
هنری فوزِلی (Henry Fuseli / Johann Heinrich Füssli)
تولد و مرگ
1741–1825
ابعاد اثر
عرض (127.1CM)، طول (101.7CM)، ارتفاع (2.1CM)
متریال اثر
رنگ‌روغن روی بوم (Oil on canvas)

«کابوس» اثر هنری فوزِلی (1781) صحنه‌ای مرزی میان بیداری و رؤیاست که هجوم تصاویر ناخودآگاه را به پیکره‌ای خفته مجسّم می‌کند. حضور اینکیوبوس و اسب شبح‌گون، مواد خام هیجانی و «فرآیند نخستین» را فراخوانده و سپس در قالبی نمادین مهار می‌کند. تابلو نمونه‌ای کلاسیک از تبدیل عناصر پرآشوب عاطفی به صورت زیبایی‌شناختی است؛ همان والایشی که مقاله بر آن تأکید دارد. نسبت دوگانه‌ی واقعیت درونی/بیرونی در این تصویر، بستر مناسبی برای بحث از «فضای بالقوه»، «کارکرد آلفا» و نوسان PS↔D (1) فراهم می‌سازد.

نظریه اتکا (support)

در دوره ای نخست، فروید نظریه اتکا را در باب تکیه سائق های جنسی بر سائق های خود-مراقبتی پیش برد تا چگونگی کارکرد فرآیند والایش روشن شود، یعنی انحراف از جنسی به غیرجنسی. با بررسی آنچه در نسبت با ابژه و هدف در اتکا رخ می دهد، او یاد می کند که گذار از خود-مراقبتی به جنسیت حرکت فانتاسم سازی پدید می آورد: «از یک رابطه واقعی و مادی، یعنی مکیدن شیر، به رابطه ای فانتاسماتیک و قابل انتقال به بسیاری روابط دیگر جابه جا می شویم، مانند درون گیری پستان همه توان»؛ در جمع بندی می توان گفت که والایش بخشی از این نسبت میان دو ساحت خود-مراقبتی و جنسیت است.

گذر لیبیدو از ایگو

دگرگونی هایی که فروید با معرفی مفهوم نارسیسیزم و سپس با طرح غریزه مرگ در نظریه روانکاوی پدید آورد، او را بر آن داشت که دیدگاه خود را درباره والایش تعدیل کند. در کتاب ایگو و اید، این ایده طرح می شود که فرآیند والایش از رهگذر واپس کشی لیبیدوی جنسی به درون خود عمل می کند، واپس کشی ای که امکان غیرجنسی سازی آن را فراهم می سازد: «دگرگونی ای که در اینجا شاهد آن بودیم، یعنی تبدیل موضع لیبیدویی نسبت به ابژه به لیبیدوی نارسیسیستی، آشکارا مستلزم دست کشیدن از اهداف صرفا جنسی است، غیرجنسی سازی، و بنابراین نوعی والایش».

کریس، در کتاب ارزشمند خود «کاوش روانکاوانه در هنر»، هنر را در مقام امر زیبایی شناختی صورت بیان تعارض سائق های واپس زده نمی داند. برعکس، او ایده والایش هنری را به منزله شکل پخته ای از دفاع بسط می دهد که انرژی های بالقوه خطرناک سائق را خنثی کرده و آنها را در دسترس ایگو می گذارد. هنرمند از رهگذر «واپس روی در خدمت ایگو»، امکان توهم زیبایی شناختی را فراهم می کند که در آن ناخودآگاه خنثی شده می تواند ابژه هایی با ارزش اجتماعی بیافریند. این جانشین فروید، هنر را همچون جنبه ای مهم از انطباق ایگو با محیط بازاندیشی کرد.

نسبت برقرار شده میان والایش و نارسیسیزم به دست فروید، بخشی از انگیزه های نیرومندی را برجسته می کند که هنرمند و آفریننده از فعالیت خویش برمی گیرند. به اختصار، چنان که آنزیو بیان می کند: «به طور طرح وار می توان دانست که آفریننده ارضای مستقیم جنسی را با خشنودی نارسیسیستی جایگزین می کند. این امر برای خود او اهمیتی اساسی دارد، بی تردید، و نیز برای فرهنگ».

هدف سائق، در «سه مقاله درباره نظریه جنسیت»، «کنشی است که سائق به سوی آن گرایش دارد».

تغییر هدف سائق در والایش در همان «سه مقاله درباره نظریه جنسیت» پیشنهاد می شود و در «اخلاق جنسی متمدن و بیماری های عصبی مدرن» این امر به روشن ترین و قاطع ترین صورت بیان می گردد: «سائق جنسی […] مقدار خارق العاده ای نیرو را در دسترس کار فرهنگی قرار می دهد و این بی تردید ناشی از ویژگی بارز آن در جابه جایی هدف خود است بی آنکه اساسا از شدت آن کاسته شود. توانایی مبادله هدفی که در اصل جنسی است با هدفی دیگر که دیگر جنسی نیست، اما از نظر روانی به اولی پیوند دارد، ظرفیت والایش نامیده می شود».

این دگرگونی را می توان چنین تفسیر کرد: حرکت از هدفی زیستی مرتبط با تولیدمثل به هدفی فرهنگی و خلاقانه.

هدف نوین، یعنی نماد، از حیث روانی با هدف نخست که جنسی است پیوند دارد. مثال کلاسیک: سائق چشم چرانی که هدفش ارضای کنجکاوی جنسی نسبت به اندام های جنسی زنانه است، از رهگذر علاقه عقلانی به نجوم دگرگون و والایش می یابد که در آن هدف تغییر می کند و نیز ابژه دگرگون می شود.

در پایان می توان گفت پدیده والایش شامل فرآیند غیرجنسی سازی است که به حرکت تعالی می انجامد، حرکتی برخاسته از نخستین سرمایه گذاری ها، که امکانات سوژه را در لحظه ای معین از رشد او نشان می دهد تا بتواند به قصد ساخت های گوناگون ذهنی، همزمان انرژی لیبیدویی خود و دگرشدهای روانی خود را که در طی تاریخ روانی-جنسی و دستگاه های اندیشگانی او پرداخته شده اند از نو بسیج و دگرگون کند.

پیوند سوررئالیستی بدن‌ها زیر ماه – تعالی اروتیک در هنر مدرن
پیکاسو – دوشیزگان آوینیون و زایش والایش مدرن
فریدا کالو – ستون شکسته و والایش رنج
طرح اروتیک یک زوج – تجلی نخستین رانه نمادین در هنر

فروید و هنر

در ادامه به سهم روانکاوانه‌ فروید در مطالعه‌ هنر می‌پردازیم و نشان می‌دهیم که چگونه کشفیات عمومی روان‌شناختی او در حوزه‌هایی بیرون از آسیب‌شناسی نیز معتبر بوده‌اند؛ به‌ویژه در باب نسبت میان فعالیت قوه‌ تخیل خلاق با توانایی مولد انسان و نیز درباره‌ فرآیندهای اندیشیدن در کنش.

شاید بنیادی‌ترین شیوه‌ای که فروید از خلال آن به قلمرو پهناور هنر نزدیک شد، مطالعه‌ خیال‌ورزی هنرمند بود. «در آغاز کارش، فروید بر این باور بود که تنها اندیشیدن علمیِ سخت‌گیرانه می‌تواند رهیافت او را از روان‌شناسان شهودی، مانند شاعرانی که همواره آثارشان را می‌ستود، متمایز کند». در پایان عمر، هنگامی که دیگر درباره‌ خصلت خودمختار سهم روانکاوانه‌ خود تردیدی نداشت، به فیلسوفان، نویسندگان و شاعران ارجاع می‌دهد، به‌منزله‌ کسانی «که به او وام‌دار بود […] بی‌آن‌که کوشش‌های بزرگ کرده باشند، حقیقت‌های ژرفی را از گردباد هیجان‌هایشان برکشیده‌اند که ما تنها به شیوه‌ای پررنج و در کشاکش تردیدهای دردناک به آن‌ها می‌رسیم».

فروید آفرینش هنری را بخشی از کارکرد ذهنی می‌دانست که به‌نزدیکی با شکل‌گیری رؤیا پیوند دارد. برای بنیان‌گذار روانکاوی (psychoanalysis)، خلاقیت از آشکارسازی خودآگاه پس‌مانده‌های تجربه‌های روزمره سرشار است، به‌ویژه آن‌هایی که به‌دست ناخودآگاه (unconscious) واپس‌زده شده‌اند. فروید، با کشف ناخودآگاه، به جهان درونی و زبان رؤیا علاقه‌مند شد و در بسیاری از نوشته‌هایش به آثار هنری ارجاع داد. نزد او، زبان ناخودآگاه، زبان غیرقابل بیان است که در جستجوی بی‌وقفه‌ حقیقت ساخته و بازساخته می‌شود. او در آغاز مقاله‌ «نویسندگان خلاق و خیال‌پردازی روزانه» (Creative Writers and Daydreaming) می‌نویسد:

«ما مردم عادی همواره کنجکاوی شدیدی داریم که بدانیم این موجود شگفت‌انگیز، یعنی نویسنده‌ خلاق، مواد خود را از کدام سرچشمه‌ها برمی‌گیرد […] و چگونه می‌تواند در ما چنان تأثیری پدید آورد و هیجان‌هایی را بیدار کند که شاید حتی گمان نمی‌بریم توان آن را داشته باشیم.»

دلبستگی به این فعالیت انحصاری انسان، Freud را به روان‌زیست‌نامه‌ برخی هنرمندان علاقه‌مند کرد؛ نه به قصد بازسازی کودکی، بلکه از آن‌رو که معتقد بود اثر هنری مندرج‌کننده‌ تعارض‌ها و خیال‌ورزی‌های ناخودآگاه مؤلف خویش است. از این‌رو در کتاب «Leonardo da Vinci and a Memory of His Childhood، فروید با بهره‌گیری از پاره‌ای داده‌های زندگینامه‌ای، خاطره‌ای از کودکی و دو نقاشی او، یعنی «مونالیزا» و « باکره و کودک به‌همراه حنای قدیس »، کوشید رشد روانی-جنسی لئوناردو را بازسازی کند. نزد فروید، در لبخند جوکوندا، Leonardo da Vinci نمود لبخند مادرش را زنده می‌کند و در « باکره و کودک به‌همراه حنای قدیس »، مادر و نامادری را درمی‌آمیزد؛ امری که در ساختار هرمی نقاشی نیز بازتاب یافته است.

فروید همچنین برخی آثار ادبی را تحلیل کرد. در «Dostoevsky and Parricide»، خوانشی از تم جهان‌شمول عقده‌ ادیپ و پدرکشی عرضه می‌کند. در «برادران کارامازوف»، او از دوپاره شدن شخصیت سخن می‌گوید. در نوشته‌های دیگر، فروید به موضوعاتی می‌پردازد که مسائل جهان‌شمول را مثال می‌زنند، بی‌آن‌که آن‌ها را مستقیماً به روان‌زیست‌نامه‌ مؤلف گره بزند. او، برای نمونه، کوردلیا در «شاه لیر» (اثر Shakespeare) را نماد مرگ تفسیر می‌کند و آشتی کاراکترها را آشتی با زندگی.

برای فروید، هنر پیش و بیش از هر چیز، مجالی بود برای تحقق تمنیات در ساحت خیال، تمنیاتی که زندگی واقعی آن‌ها را ناکام کرده بود؛ خواه به‌سبب موانع بیرونی و خواه به‌واسطه‌ بازداشت‌های اخلاقی. بدین‌سان، هنر چون نوعی پناهگاه حیات وحش تصور می‌شود که در مسیر گذار از اصل لذت تا اصلِ واقعیت شکل می‌گیرد و در همان‌حال که تمدن را می‌آفریند، همچون سوپاپ اطمینان از تمدن پاسداری می‌کند. در پی می‌آید چند قطعه‌ نمونه‌وار از آثار فروید:

«هنر راه را برای آشتیِ ویژه‌ای میان آن دو اصل [لذت و واقعیت] می‌گشاید. هنرمند در منشأ، انسانی است که از واقعیت فاصله می‌گیرد، زیرا نمی‌تواند چشم‌پوشی از ارضای غرایزی را بپذیرد که واقعیت از آن‌ها روی‌گردان است؛ و انسانی که به تمنیات اروتیک و جاه‌طلبانه‌ خود اجازه می‌دهد در زندگی خیالینش به تمامی کنش کنند. بی‌تردید، او راهی می‌یابد تا از آن جهان خیال به واقعیت بازگردد؛ با تمهیدات ویژه‌ای که به یاری آن‌ها می‌تواند خیال‌های خویش را به صورت حقیقت‌هایی از گونه‌ای نو قالب ریزی کند که آدمیان آن‌ها را بازتاب‌های ارزنده‌ای از واقعیت می‌شمارند. و بدین‌سان، به نوعی همان قهرمان، پادشاه، آفریننده یا محبوبی می‌شود که می‌خواست باشد، بی‌آن‌که ناگزیر شود به مسیر طولانی و پرپیچ‌وخمی روی آورد که مستلزمِ دگرگونی در جهان بیرون است.»

«تنها یک شاخه از تمدن ماست که در آن، قدرت مطلق اندیشه‌ها حفظ شده است، و آن شاخه هنر است. تنها از رهگذر هنر است که همچنان رخ می‌دهد انسانی که در آتش تمنیات می‌سوزد کاری همسان با ارضای آن تمنیات انجام دهد؛ کاری که، به‌فضل توهم هنری، آثاری هیجانی پدید می‌آورد گویی که واقعی باشد.»

خاستگاه شکل گیری «دوشیزگان آوینیون»

یک منتقد هنر، لئو استاینبرگ، در ۱۹۷۲ روشی را طرح کرد که آن را «باستان شناسی خلاق ذهنی» (subjective creative archeology) نامید و نشان می‌دهد معنای اثر صرفاً آن چیزی نیست که بر بوم نقاشی شده می‌بینیم، بلکه پیش از هر چیز، تمامی فرآیند خلاقی است که می‌توانیم بازسازی کنیم.

درباره «دوشیزگان آوینیون»، با اثری سروکار داریم که فرآیند طولانی آشکارسازی را از سر گذرانده است. یک مورخ هنر اظهار کرده است که صدها نقاشی، طراحی و اسکچی (sketches) که پیکاسو در طول شش ماه تکوین این تابلو آفرید، چنان حجم کاری مقدماتی‌ای را شکل می‌دهد که نه فقط در کارنامه خود او بی مانند است، بلکه در سراسر تاریخ هنر نیز بی سابقه به شمار می‌آید. این بدان معنا است که یک فرآیند روانی مهم در حال تکوین بود، فرآیندی والایشی (sublimation).

شروع کار با ایده صحنه‌ای از یک فاحشه خانه بود. نقاشی قرار بود روسپی‌ها، یک مشتری، یک ملوان یا خود پیکاسو را دربرگیرد و به امر دیدن یعنی چشم چرانی (voyeurism) بپردازد؛ نوعی رویارویی با اقتضائات نابودناشدنی سکس. از نخستین اسکچی‌ها و طراحی‌های مقدماتی که صحنه‌ها و شخصیت‌هایی صریحاً جنسی و تقریباً پورنوگرافیک را بازنمایی می‌کردند، تا واپسین نمونه‌ها و خودِ تابلو، به نظر می‌رسد در این جنبه نوعی تعدیل آشکار رخ داده است.

در خوانشی متعارف از محتوای اثر، با فاحشه خانه‌ای در شهر فرانسوی آوینیون، یا در خیابانی همنام در بارسلونا، روبرو هستیم. برخی از روسپی‌های عریان شاید برای برانگیختن میل جنسی مشتری یا چشم چران، وضعیت‌های به اصطلاح حرفه‌ای اتخاذ کرده باشند؛ مانند بالا بردن بازوان و گذاشتنِ دست‌ها پشت سر، نشستن بر نشیمن گاه با پاهای کاملاً گشوده، چرخاندن سر برای تماشای کسی، یا بالا زدن پرده برای ورود به بخش مرکزی.

تغییر عنوان نخستین تابلو از «Las Putas de la Calle Avignon» به «Les Demoiselles d’Avignon» صرفاً به اخلاقیات و روحیه تجاری دلال و نیز دنیای هنر مربوط نمی‌شود. پیکاسو با پرخاشگری و جنسیتی بسیار فعال و شدید، خود نمی‌دانست، اما هنر او با کشف‌های فروید همگرا شد؛ بدین معنا که او سائق نمادین و والایش یافته را موتور نهایی کنش خلاق معرفی کرده بود.

اهمیت این تابلو، که بی تردید از مهم‌ترین‌های سده بیستم است، افزون بر همه توضیحات و تبیین‌های فنی و زیبایی شناختی، شاید از آن رو باشد که می‌کوشد زنِ نو و مدرنی را که در راه بود بازنمایی کند؛ با بدنی آزاد، پرخاشگر، تحریک آمیز، مالکِ خود و با اعتماد به نفس. این پیامِ بزرگ و درونمایه اصلیِ اثر خواهد بود. به یاد داشته باشیم که بدنِ زن در ۱۹۰۷ پوشیده و به بند کشیده بود و کرست در ۱۹۰۸ برچیده شد. همه چیز در شرفِ دگرگونی بود. این همان چشم اندازِ شگفتی بود که پیکاسو داشت و در این شاهکار بازنمایی کرد.

بدین سان، جنسیّت تناسلی در عنصر ذائقه‌ای درخت میوه پیش روی زنان والایش می‌یابد و به شدت نمادین می‌شود: انگورهای بیضه‌ای، گلابی فالیک، و سرخی فرجی هندوانه.

دو خصلت والایش (sublimation)

هنر کلاسیک و دینی، با جستجوی رستگاری انسان، آرمانی را دنبال می‌کند که در پی امر والا و تعالی است. در نقاشی‌های «یوحنا تعمیددهنده» از لئوناردو دا وینچی و «مرگ سقراط» از ژاک لویی داوی، نشانه‌ای که به بالا اشاره دارد بی‌تردید دلالت بر مسیر تعالی در یگانگی با امر الهی یا با یک اصل اخلاقی دارد.

دو نقاشی، «پنجره رستوران» از ج. سیگال و «واقعا چه چیزی خانه‌های امروز را آن‌قدر متفاوت، آن‌قدر جذاب می‌کند» از ر. همیلتون: اولی بازنمایی دو موجود بی‌هویت، بی‌پیوند و بی‌هیچ آرمانی است؛ دومی نه آرمانی والا، بلکه صرفا رؤیای کالیفرنیایی را بازمی‌نماید که در آن، برای نجات خویش، کافی است انسان به پروردن امر مادی بپردازد (آسایش مادی، بدن، سکس، موسیقی، موج سواری). در «هنر فرعی»، که در آن والایش ناقص است، کوششی تمدنی در کار نیست که در پی ارتقا یا بهبود معنوی باشد. می‌توان چنین اندیشید که در زمانه کنونی، تولید نمادین و فرهنگی، یعنی «فرهنگ بزرگ»، به سود «فرهنگ سرگرمی» یا «فرهنگ توده‌ای» تهی شده است؛ روندی که آرنت بدان پرداخته و آدورنو آن را «مثله کردن روح» نامیده است.

جمع‌بندی این بخش از کتاب

مفهوم والایش در روانکاوی فرویدی به‌منزله‌ فرآیندی است که در آن رانه‌های جنسی از اهداف زیستی و تناسلی خود منحرف می‌شوند و در مسیر دستیابی به اهداف فرهنگی، اخلاقی، زیبایی‌شناختی و عقلانی قرار می‌گیرند. فروید والایش را یکی از راه‌های برون‌رفت از سکسوالیته‌ کودکی و از مهم‌ترین سازوکارهای شکل‌گیری خلاقیت می‌داند؛ فرآیندی که انرژی لیبیدویی را از ابژه‌های جنسی به فعالیت‌های اجتماعی و هنری منتقل می‌کند. او با طرح نظریه‌هایی چون اتکا و نارسیسیزم، نشان می‌دهد که چگونه لیبیدوی جنسی با واپس‌کشی به درون ایگو، امکان غیرجنسی‌سازی و دگرگونی در خشنودی را فراهم می‌سازد. بدین‌سان، آفرینش هنری حاصل تبدیل تمنیات واپس‌زده به صورت‌های نمادین است؛ صورتی از دفاع روانی که به هنرمند اجازه می‌دهد رانه‌های ناخودآگاه خود را در قالب ابژه‌هایی با ارزش فرهنگی و اجتماعی بیان کند.

در تحلیل فروید از هنر و هنرمند، خلاقیت پیوندی نزدیک با رؤیا و خیال‌پردازی دارد و هنر همچون عرصه‌ای میان اصل لذت و اصل واقعیت عمل می‌کند. او در مطالعاتی چون بررسی زندگی و آثار لئوناردو داوینچی، داستایوفسکی و شکسپیر، نشان می‌دهد که اثر هنری بازتابی از تعارض‌های ناخودآگاه و جایگزینی نمادین تمنیات سرکوب‌شده است. در همین راستا، فرآیند خلق «دوشیزگان آوینیون» از پیکاسو نمونه‌ای از والایش هنری تلقی می‌شود که در آن مضمون صریحاً جنسی به بازنمایی نمادین و فرهنگی زن مدرن تبدیل می‌گردد. والایش در هنر کلاسیک و دینی با جستجوی تعالی و امر والا همراه است، اما در هنر مدرن متأخر، با ضعف در خصلت تمدنی و فروکاست به فرهنگ توده‌ای، به نوعی فقدان معنای والا و تهی‌شدگی فرهنگی می‌انجامد.

کارکرد آلفا نزد بیون چگونه عناصر بتا را به «اندیشه‌ی هنری» تبدیل می‌کند؟

«کابوس» اثر هنری فوزِلی (1781) صحنه‌ای مرزی میان بیداری و رؤیاست که هجوم تصاویر ناخودآگاه را به پیکره‌ای خفته مجسّم می‌کند. حضور اینکیوبوس و اسب شبح‌گون، مواد خام هیجانی و «فرآیند نخستین» را فراخوانده و سپس در قالبی نمادین مهار می‌کند. تابلو نمونه‌ای کلاسیک از تبدیل عناصر پرآشوب عاطفی به صورت زیبایی‌شناختی است؛ همان والایشی که مقاله بر آن تأکید دارد. نسبت دوگانه‌ی واقعیت درونی/بیرونی در این تصویر، بستر مناسبی برای بحث از «فضای بالقوه»، «کارکرد آلفا» و نوسان PS↔D (1) فراهم می‌سازد.

نام اثر
The Nightmare (کابوس)
سال ساخت
1781 سوئیس (Swiss)
نام هنرمند
هنری فوزِلی (Henry Fuseli / Johann Heinrich Füssli)
تولد و مرگ
1741–1825
ابعاد اثر
عرض (127.1CM)، طول (101.7CM)، ارتفاع (2.1CM)
متریال اثر
رنگ‌روغن روی بوم (Oil on canvas)

منبع مقاله

این مقاله، ترجمه بخش Freudian sublimation in artistic creation از کتاب Psychoanalysis and the Act of Artistic Creation به نویسندگی لوئیس منوءل رومانو (Luís Manuel Romano Delgado) است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.