درک اهمیت حضور در لحظه در رابطه با کودک
درک اهمیت حضور در لحظه در رابطه با کودک
آیا تا به حال لحظهای را تجربه کردهاید که کودک فقط میخواست «کنارتان» باشد؟
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که فرزندتان در موقعیتی ناراحتکننده، مثل یک دعوای کوچک با دوستش، بیهیچ توضیحی فقط آمده و در آغوشتان نشسته. نه خواسته حرف بزند، نه توضیحی داده؛ فقط بوده. در این لحظهها، ما بزرگترها گاهی وسوسه میشویم از او بخواهیم حرف بزند یا حالش را تحلیل کنیم، اما شاید آنچه کودک واقعاً نیاز دارد، نه تحلیل است، نه آموزش، بلکه فقط «بودن» ما کنار اوست.
در مسیر رشد هیجانی کودک، لحظههایی هستند که تنها راه امن عبور از اضطراب، غم، خشم یا سردرگمی، یک حضور انسانی آرام است؛ حضوری که بدون قضاوت، بدون عجله برای حل مشکل، فقط در کنار کودک میماند. این همان «اکنون»ی است که بسیاری از ما، در شتاب روزمره، آن را از دست میدهیم. اما کودک، با تمام وجودش در آن حضور دارد.
در کتاب «Children and Adolescents Integrating Intersubjectivity and Neuroscience»، به لحظاتی اشاره میشود که کودک در پاسخ به تعامل واقعی و توجه بیقید و شرط بزرگتر، آرامتر و متصلتر به خود میشود. او نیازی به «یاد گرفتن» ندارد، بلکه نیاز دارد «تجربه کند» که کسی هست که میتواند در این تجربه دشوار همراه او باشد. همراهی که نهفقط جسم، بلکه نگاه، تنفس، حالت چهره و حتی سکوتش با کودک هماهنگ است.
وقتی کودک هنوز واژهای برای احساسش ندارد
مادری تعریف میکرد که دختر سهسالهاش گاهی بیدلیل شروع به گریه میکند و هیچ حرفی نمیزند. او میگفت: «اول سعی میکردم حدس بزنم چی شده؛ بعد سوال میپرسیدم؛ ولی انگار هرچی بیشتر سوال میکردم، بیشتر بسته میشد.» در نهایت تصمیم گرفت فقط کنارش بنشیند. دخترش بعد از چند دقیقه، آرام شد و فقط گفت: «دلم تنگ شده بود، ولی نمیدونستم واسه چی.»
در این روایت ساده، چیزی عمیق نهفته است. کودک اغلب در سالهای اولیه زندگی، هنوز ابزار زبانی و ذهنی کافی برای نامگذاری تجربههای درونی ندارد. اما بدنش، چهرهاش، صدایش و رفتارهایش حامل پیامهایی هستند که فقط در بستر یک رابطه امن میتوان آنها را «خواند».
در این لحظات، نه آموزشِ واژگان احساسی، نه تکنیکهای رفتاری، بلکه تجربهکردن حضور یک همراه واقعی است که کمک میکند کودک به تدریج پیوندی میان جهان درون و بیرونش بسازد. این «در اکنون بودن» بهمعنای بیعملی نیست؛ بلکه نوعی کنشِ مبتنی بر همآهنگی عاطفیست.
همآهنگی یعنی دیدن و شنیدنِ حال کودک، نه فقط کلماتش
اگر کودکی بعد از یک روز شلوغ مدرسه، بیحال و ساکت وارد خانه میشود و شما میپرسید: «چی شده؟»، و او میگوید: «هیچی»، احتمالاً این «هیچی» خیلی چیزهاست. شاید در دلش نگرانیای هست که هنوز برایش شکل نگرفته. شاید اتفاقی افتاده که فهمیدن آن زمان میبرد. در چنین موقعیتی، پرسیدنهای پیاپی یا تلاش برای کشف «دلیل» میتواند بیشتر دورش کند.
اما اگر بهجای سؤال، فقط کنار او بنشینید و بگویید: «میدونم شاید نخوای چیزی بگی، فقط میخوام بدونی که من هستم»، ناگهان فضایی شکل میگیرد که در آن، کودک احساس میکند دیده میشود؛ نه صرفاً تحلیل میشود. او نه برای اینکه بفهمد چه شده، بلکه برای اینکه خودش را دوباره احساس کند، به این فضا نیاز دارد.
آیا تا به حال کودکتان در لحظهای سخت، فقط نگاهتان را جستوجو کرده، بیآنکه چیزی بگوید؟ این نگاه، گاهی بلندترین صداست؛ صدایی که میگوید: «آیا با منی؟»
در منابع علمی که این مقاله بر آن استوار است، نشان داده شده کودکانی که چنین لحظات همراهیِ در اکنون را بارها تجربه میکنند، در تنظیم هیجان، ایجاد رابطه و درک متقابل موفقترند. اما این موفقیت، نه از طریق آموزش مستقیم، بلکه از راه تجربه زیسته در لحظات روزمره به دست میآید.
در واقع، همآهنگ شدن با کودک، یعنی پذیرفتن اکنونِ او با تمام ابهامها و سکوتهایش. اینگونه است که رابطهای شکل میگیرد که در آن، کودک میتواند خودش را بهتر احساس کند، چون دیده شده؛ بینیاز از توضیح و دفاع.
درک کودک یعنی ماندن در کنار تجربهاش، نه عبور از آن
پدر آروین تعریف میکرد که پسر ۹ سالهاش بعد از اتفاقی در زنگ تفریح، به خانه برگشته و بیهیچ حرفی در اتاق خود را بسته. «سعی کردم باهاش حرف بزنم، گفتم هر چی شده، میتونی بهم بگی. ولی هیچ واکنشی نشون نداد. فقط زیر پتو خوابید.» پدر بعد از مدتی، فقط کنار آروین دراز کشید، بدون حرف. چند دقیقه بعد، پسرش گفت: «بابا، امروز یکی از بچهها جلوی بقیه مسخرهم کرد. دلم خواست اون لحظه غیب بشم.»
این روایت نشان میدهد که کودک گاهی برای عبور از تجربههای تلخ، نیاز به عبور ندارد! بلکه به ماندن در دل آن با کسی که «تحمل حضور» دارد نیاز دارد. بدون قضاوت، بدون پیشنهاد، بدون تحلیل. فقط یک نفر که «بماند». آیا تا به حال شده فرزندتان فقط نگاهتان کند، انگار دنبال چیزی در چهرهتان بگردد؟ شاید او دنبال این است که آیا این لحظه تلخ، برای شما قابلتحمل است یا نه.
در بسیاری از موقعیتها، بزرگترها ناخودآگاه تلاش میکنند تجربه کودک را اصلاح کنند یا حتی پاک کنند؛ مثلا بگویند: «اشکالی نداره! دفعه بعد بهتر میشه.» یا «بیخیال بابا، چیز مهمی نبود.» اما همین جملههای بهظاهر آرامکننده، ممکن است برای کودک به معنای «تجربهات زیادیه» یا «حسی که داری قابلپذیرش نیست» تعبیر شود. در حالی که تجربهکردن یک خشم یا شرمندگی در حضور کسی که فقط هست، میتواند آن حس را رامتر کند.
رابطهای که تحمل اکنون را دارد، ریشهدار میشود
وقتی کودک یا نوجوان در موقعیتهای چالشبرانگیز زندگی، از سوی کسی همراهی شود که با او در همان لحظه بماند، نهفقط از آن لحظه عبور میکند، بلکه تجربهاش را درونی میکند. یعنی بهجای اینکه آن را بهعنوان زخمی خاموش با خود حمل کند، تبدیلش میکند به بخشی از خودشناسیاش. تجربههایی که کودک در چنین رابطههایی دارد، نه تنها به او احساس «دیدهشدن» میدهد، بلکه کمک میکند تا نسبت به احساسات و افکار خود خودآگاهتر شود.
به زبان سادهتر، رابطهای که تحمل اکنونِ کودک را دارد، ریشهدارتر، پایدارتر و معناییتر میشود. کودک حس میکند که نیاز نیست برای پذیرفتهشدن، احساساتش را پنهان کند یا همیشه قوی و منطقی باشد. همین احساس امنیت، پایهای میسازد برای رشد هیجانی و اجتماعی سالمتر در سالهای بعدی زندگی.
در منابع علمی این مقاله، بارها به این موضوع اشاره شده که حضور در لحظه، زمانی اثرگذار است که همراه با درک ضمنی، هماهنگی چهرهای، و حتی همآهنگی در سرعت حرکات و واکنشهای بزرگسال باشد. گویی دو نفر در یک ریتم مشترک قرار میگیرند؛ نه بهزور، نه با اجبار، بلکه با نوعی اتصال حسی و انسانی که از دل سکوت، نگاه یا حتی یک آه مشترک شکل میگیرد.
کودکانی که در چنین بسترهایی رشد میکنند، بهمرور بهتر میتوانند هیجانهای خود را تنظیم کنند، روابط همدلانهتری بسازند و کمتر احساس سردرگمی یا تنهایی درونی داشته باشند. چون بارها تجربه کردهاند که حتی در طوفان احساسات، کسی هست که کنارش بماند؛ نه برای کنترل، نه برای راهحل دادن، فقط برای بودن.
پایان ماجرا همیشه یک کلمه ساده است: «فقط باش»
مادری تعریف میکرد که وقتی پسر نوجوانش در موقعیتی سخت قرار گرفته بود و هیچ راهی برای گفتگو وجود نداشت، فقط کنار او نشست و بعد از چند دقیقه، بیمقدمه گفت: «میدونی، حتی وقتی نمیدونی چی باید بگی، من باز هم باهاتم.» نوجوان به او نگاه کرد، لبخند زد و گفت: «مامان، همینه که باعث میشه حس کنم هنوز کسی منو میفهمه.»
در رواندرمانی کودکمحور، خیلی اوقات هیچ تفسیر خاصی ارائه نمیشود، هیچ تمرینی داده نمیشود، هیچ راهکاری یاد داده نمیشود. فقط بودنِ صادقانه، پیوسته و هماهنگ با حال کودک، میتواند نقطه آغاز بازسازی درونی او باشد. چون حضور امن، مثل یک آینه آرام، به کودک نشان میدهد که میتواند در این دنیا، با تمام احساساتش، جایی برای بودن پیدا کند.
آیا ما، بهعنوان والد، معلم یا مراقب، گاهی میتوانیم فقط «باشیم»، بیآنکه بخواهیم «درست» کنیم یا «حل» کنیم؟ آیا میتوانیم بهجای توضیح دادن، فقط گوش دهیم؟ و آیا حاضر هستیم بپذیریم که بهترین کمک ما، شاید گاهی فقط در همین بودن است؟
در اینجا نیز مانند بخش قبل، بهجای تمرکز بر تکنیک یا دانش تخصصی، تمرکز بر تجربهای است که در بستر رابطه شکل میگیرد. همان لحظهای که کودک بفهمد: «من با تمام احساسم، اینجا، پذیرفته شدهام.»
جمعبندی مقاله
همراهی با کودک در لحظههایی که هنوز هیچ کلمهای برای آنها ندارد، شاید عمیقترین شکل ارتباط انسانی باشد. گاهی نیازی نیست چیزی بگوییم، چیزی اصلاح کنیم یا پاسخی بدهیم. کافیست بتوانیم در اکنونِ کودک بمانیم؛ با حضور، با نگاه، با هماهنگی حسی و هیجانی. این «بودن» ساده، اما قدرتمند، به کودک یاد میدهد که احساساتش پذیرفتنیاند، حتی اگر هنوز برایشان واژهای ندارد. و این همان بستری است که کودک در آن میتواند رشد کند، خودآگاهتر شود، و در دنیای پیچیدهی احساسها، جایی امن برای خود بیابد.
- کودک در سالهای اولیه زندگی، بیشتر از تحلیل، به تجربهی رابطهای امن نیاز دارد.
- همآهنگی در لحظه، حتی در سکوت یا نگاه، میتواند پیوندی عمیقتر از واژهها بسازد.
- پذیرفتن احساس کودک بدون قضاوت، اولین گام در ساختن فضای امن هیجانی است.
- حضور بیقید و شرط در کنار کودک، به او حس ارزشمندی و دیدهشدن میدهد.
- گاهی بهترین پاسخ به رنج کودک، فقط این است: «من کنارتم، حتی وقتی نمیخوای حرف بزنی.»
برای اندیشیدن بیشتر
تا حالا با بودن بیکلام کنار کودک، تغییری در حال او دیدهای و آن سکوت برایت چه معنایی داشت؟
یک لحظه مشخص را انتخاب کن و زمان و مکانش را یادداشت کن. به حالت بدن، نگاه و نفس خود دقت کن و ببین کدامشان آرامش ساخت. توجه کن آن لحظه چه کاری انجام ندادی و چگونه همین مکث فشار را کم کرد. در یک جمله بنویس آن سکوت چه پیام امنی به کودک رساند.
وقتی کودک با خشم یا شرمندگی روبهرو میشود، نخستین واکنش تو چیست؛ عبور سریع یا ماندن کنار او؟
یک موقعیت تازه را به یاد بیاور و واکنش نخست خود را بنویس. ببین آیا فوری پرسش و راهکار آوردی یا مکث کردی و نزدیک ماندی. اثر هر کدام را بر تن و چهره کودک بررسی کن و نشانهها را نام ببر. تصمیم بگیر دفعه بعد کدام گام کوچک را تمرین میکنی.
در خانه یا مدرسه چه فضاهایی هست که کودک بیهراس از قضاوت، همانطور که هست حاضر شود؟
فهرستی از فضاهای واقعی خانه و مدرسه تهیه کن و کارکرد هر کدام را توضیح بده. امنیت حسی هر فضا را با شاخصهایی مثل نور، صدا، حریم و دسترسپذیری بنویس. قاعدههای آن فضا را مرور کن و ببین کدام قضاوت را کم میکند و کدام فشار میآورد. یک تغییر کوچک انتخاب کن و زمان اجرای آن را مشخص کن.
منبع مقاله
این مقاله از کتاب Children and Adolescents Integrating Intersubjectivity and Neuroscience انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟