روانشناسی روابط زوجین

خلق فضای ذهنی مشترک برای درک بهتر یکدیگر

خلق فضای ذهنی مشترک برای درک بهتر یکدیگر در رابطه

خلق فضای ذهنی مشترک برای درک بهتر یکدیگر در رابطه و همدلی

چگونه تصور دنیای درونی شریک زندگی، گفتگوها و صمیمیت رابطه را دگرگون می‌کند؟

شاید تا حالا تجربه کرده باشید که بخواهید چیزی را از زاویه دید همسرتان ببینید، اما هر بار که تلاش می‌کنید، درگیر تفسیرهای خودتان می‌شوید. مثلا لیلا از اینکه سعید همیشه شب‌ها دیر به خانه می‌آید دلگیر است. او فکر می‌کند که همسرش دیگر علاقه‌ای به رابطه‌شان ندارد. اما از سوی دیگر، سعید شب‌ها اضافه‌کاری می‌کند تا بتواند هزینه کلاس موسیقی دخترشان را تأمین کند. اینجا، یک سوء‌تفاهم ساده، تبدیل به احساس تنهایی و فاصله عاطفی شده است.

این نوع از سوء‌تفاهم‌ها در روابط طولانی‌مدت طبیعی‌اند، اما وقتی تکرار می‌شوند، نشانه‌ای از یک خلأ مهم‌اند: نداشتن فضای ذهنی باز برای تصور دنیای درونی دیگری. یعنی توانایی اینکه بتوانید از جهان ذهنی خود خارج شوید و لحظه‌ای دنیای احساسی و فکری شریک‌تان را تجربه کنید. بدون اینکه آن را تفسیر کنید یا قضاوت کنید.

در رابطه‌ای که فضای ذهنی بسته دارد، هر نفر درگیر برداشت‌های خود می‌شود. مثل دو نفری که با عینک‌های متفاوت به یک منظره نگاه می‌کنند، اما حاضر نیستند لحظه‌ای عینک‌شان را کنار بگذارند. این‌جاست که تنش، سوء‌برداشت و دلخوری، به‌جای گفتگو، رابطه را هدایت می‌کند. باز کردن فضای ذهنی یعنی بتوانیم به جای فقط واکنش نشان دادن، مکث کنیم، و از خود بپرسیم: «اگر جای او بودم، چه احساسی داشتم؟»

فضای ذهنی مشترک یعنی همدلی، نه انکار خود

یک رابطه زنده، جایی است که در آن هر دو نفر بتوانند خود را جای دیگری بگذارند، بدون اینکه هویت خود را فراموش کنند. مثلا علی وقتی می‌بیند مریم در میانه گفتگو ناگهان ساکت می‌شود، دیگر به آن به چشم “بی‌علاقگی” نگاه نمی‌کند. حالا او متوجه شده که سکوت مریم، شاید نشانه‌ای از ترس از قضاوت باشد؛ ترسی که ریشه در تجربه‌های گذشته دارد. در چنین فضایی، سوءتفاهم جای خود را به درک می‌دهد.

خلق فضای ذهنی باز به این معنا نیست که همیشه باید با نظر دیگری موافق بود. بلکه یعنی بتوانید وجود تجربه‌ی متفاوت او را به رسمیت بشناسید. وقتی این ظرفیت در رابطه وجود داشته باشد، حتی اختلاف‌نظرها هم تبدیل به فرصتی برای نزدیک‌تر شدن می‌شوند. چون پشت هر احساس، یک جهان کامل از تجربه وجود دارد که اگر ببینیمش، می‌توانیم به رابطه جان دوباره ببخشیم.

یکی از موانع بزرگ در این مسیر، ترس از گم‌کردن خود است. شاید تا به حال این فکر به ذهن‌تان آمده باشد که اگر زیادی به دیدگاه طرف مقابل توجه کنید، خودتان فراموش می‌شوید. اما واقعیت این است که تصور جهان درونی شریک‌تان، شما را محوتر نمی‌کند، بلکه کمک‌تان می‌کند ریشه‌های احساسی‌تان را بهتر بشناسید. مثل آینه‌ای که با بازتاب تصویر دیگری، خودتان را هم روشن‌تر می‌کند.

شروع از یک سوال ساده؛ آغاز باز شدن ذهن

حالا این سؤال مهم پیش می‌آید: اگر هیچ‌وقت تلاش نکرده‌ایم دیدگاه همسرمان را تصور کنیم، از کجا باید شروع کنیم؟ شاید پاسخ در مکث کردن پیش از واکنش باشد. یا در پرسیدن یک سوال ساده: «می‌خواهی برام توضیح بدی که چرا اینقدر ناراحت شدی؟» این آغاز گفتگویی‌ست که به‌جای پیش‌فرض‌ها، از کنجکاوی تغذیه می‌کند.

گاهی اوقات، فقط گوش‌دادن کافی نیست. باید بتوانید چیزی فراتر از واژه‌ها را بشنوید؛ آن بخش‌های ناگفته‌ای که لابه‌لای سکوت‌ها پنهان شده‌اند. مثل وقتی که شریک‌تان از موضوعی بی‌اهمیت گلایه می‌کند، اما پشت آن، زخمی قدیمی نهفته است. اینجاست که با کمی دقت و صبوری، می‌توانید به احساسی عمیق‌تر دست پیدا کنید؛ احساسی که شاید خود او هم هنوز نتوانسته آن را کاملا برای خودش روشن کند.

چگونه تصور دنیای درونی شریک زندگی، گفتگوها و صمیمیت رابطه را دگرگون می‌کند؟

پذیرش تفاوت‌ها، پلی برای ساختن ذهنی تازه

تصور کنید فریبا از اینکه امیر به او نمی‌گوید “دوستت دارم”، دلگیر است. اما امیر فکر می‌کند عمل‌کردن مهم‌تر از گفتن است و هر بار که برای خانه خرید می‌کند یا ماشین فریبا را تعمیر می‌کند، در ذهن خودش دارد عشقش را ابراز می‌کند. این‌جا نه فریبا بی‌منطق است، نه امیر بی‌احساس. بلکه هر دو، در فضای ذهنی خودشان اسیر مانده‌اند.

وقتی فریبا فقط از زاویه خودش به موضوع نگاه می‌کند، ممکن است احساس بی‌ارزشی کند. و امیر هم وقتی فقط رفتار خودش را ملاک قرار می‌دهد، شاید فکر کند که بی‌دلیل مورد انتقاد قرار گرفته است. حالا اگر هر دو بتوانند فضای ذهنی‌شان را به روی تجربه دیگری باز کنند، یعنی بپذیرند که دنیا لزوما فقط از یک پنجره دیده نمی‌شود، آنگاه فرصتی تازه برای گفتگو و معنا یافتن احساسات به‌وجود می‌آید.

در واقع، اینجا پای یک ظرفیت مهم به میان می‌آید: اینکه بتوانیم احساسات خود را نگه داریم و در عین حال فضای ذهنی طرف مقابل را هم تجربه کنیم. نه اینکه یکی را قربانی دیگری کنیم، بلکه لحظه‌ای به ذهنمان فرصت بدهیم که هر دو را در خود نگه دارد. به زبان ساده، در دل گفتگوهای سخت، می‌توان خودمان بمانیم و هم‌زمان او را هم ببینیم.

این توانایی، مثل عضله است. هرچقدر بیشتر تمرینش کنیم، قوی‌تر می‌شود. ممکن است اولش سخت باشد. شاید دلمان بخواهد بلافاصله جواب بدهیم یا از خودمان دفاع کنیم. اما اگر بتوانیم چند لحظه مکث کنیم، یک نفس عمیق بکشیم و فقط بپرسیم «الان چه چیزی باعث شد ناراحت بشی؟»، یعنی قدم اول را برداشته‌ایم.

تجربه جدید یعنی بازنویسی روایت‌های کهنه

هر رابطه، مجموعه‌ای از روایت‌های درونی‌ست. مثلا امیر با این روایت بزرگ شده که عشق را باید با عمل نشان داد، نه با کلمات. شاید پدرش هیچ‌وقت جمله‌ای احساسی نگفته، اما همیشه برای خانواده‌اش زحمت کشیده. این روایت ناخودآگاه در ذهن امیر حک شده. حالا اگر فریبا بتواند این داستان را درک کند، شاید دیگر نبود جمله “دوستت دارم” را نشانه بی‌علاقگی نبیند.

از طرف دیگر، فریبا هم با روایتی متفاوت بزرگ شده. شاید در خانواده‌ای بوده که محبت کلامی ارزش داشته و وقتی کسی چیزی نمی‌گفته، یعنی توجهی هم در کار نبوده. حالا اگر امیر این روایت را بشنود، ممکن است متوجه شود که گفتن “دوستت دارم”، فقط یک جمله نیست؛ بلکه پلی‌ست برای اتصال به جهان درونی فریبا.

لحظه‌ای که یکی از طرفین دست به تجربه‌ای متفاوت می‌زند—مثلا امیر می‌گوید: «می‌دونم که برات شنیدن این جمله مهمه»، یا فریبا می‌پرسد: «دوست داری بدون حرف هم عشقت رو نشون بدی؟»—در واقع روایت جدیدی خلق می‌شود. روایتی که دیگر تکرار گذشته نیست، بلکه آغاز یک معنای مشترک است.

آیا تا حالا تجربه کرده‌اید که یک جمله ساده، یا حتی یک نگاه همدلانه، توانسته باشد حال‌وهوای یک گفتگو را از تنش به نزدیکی تبدیل کند؟ آن لحظه‌های کوچک اما متفاوت، همان‌جاست که رابطه رنگ تازه‌ای به خود می‌گیرد. و ذهن‌ها، آرام آرام، یاد می‌گیرند با هم هماهنگ شوند، نه در رقابت، بلکه در همراهی.

رابطه‌ای که در آن امکان روایت‌های جدید وجود دارد، جایی‌ست که احساس امنیت هم حضور دارد. وقتی یکی از طرفین احساس کند که می‌تواند بدون ترس از طرد یا تمسخر، تجربه درونی‌اش را بیان کند، قدم مهمی برای خلق یک فضای ذهنی مشترک برداشته شده است. این فضا، نه‌تنها زمینه‌ساز فهم است، بلکه بستری برای ترمیم نیز هست.

امنیت عاطفی از دل همین تجربه‌های به ظاهر کوچک شکل می‌گیرد. مثلا وقتی یکی از زوج‌ها با صدایی آرام می‌گوید: «می‌دونم که این موضوع اذیتت کرده، و من نمی‌خواستم ناراحتت کنم»، حتی اگر هنوز اختلاف‌نظر وجود داشته باشد، احساس دیده‌شدن و احترام به ذهنیت طرف مقابل در رابطه جریان پیدا می‌کند. این احترام، اولین قدم برای نزدیک‌تر شدن است.

شاید این سؤال به ذهن‌تان آمده باشد: اگر هیچ‌کدام از ما بلد نباشیم به جهان ذهنی دیگری وارد شویم، چطور می‌شود این مسیر را آغاز کرد؟ خبر خوب این است که مغز ما برای یادگیری همدلی ساخته شده. ما از طریق تمرین، تکرار و توجه، می‌توانیم یاد بگیریم که از مرزهای ذهن خودمان فراتر برویم.

مثل یادگیری یک زبان تازه، مهارت دیدن دنیا از دریچه نگاه شریک زندگی هم نیازمند شنیدن، سکوت کردن، آزمون و خطا، و گاهی حتی شکست است. اما نتیجه‌اش، رابطه‌ای‌ست که در آن هر دو نفر می‌توانند بدون دفاع، بدون قضاوت، و بدون گریز، در کنار هم بمانند؛ حتی وقتی اختلاف دارند.

جمع‌بندی مقاله

در این مقاله، تلاش کردیم به زبانی ساده و قابل لمس نشان دهیم که چگونه گشودن فضای ذهنی برای درک دیدگاه شریک زندگی می‌تواند نقطه‌ی عطفی در رابطه باشد. اینکه بتوانیم در دل گفتگویی زنده، روایت‌های ذهنی خود و دیگری را همزمان ببینیم، ما را به سوی رابطه‌ای انسانی‌تر، پایدارتر و زنده‌تر هدایت می‌کند. این کار شاید در ابتدا چالش‌برانگیز به نظر برسد، اما با تمرین و آگاهی، می‌توان به جایی رسید که اختلاف‌نظرها به‌جای تهدید، به فرصتی برای نزدیکی تبدیل شوند.

  1. فضای ذهنی بسته باعث تکرار سوء‌تفاهم‌ها و تنش‌ها در رابطه می‌شود.
  2. خلق فضای ذهنی باز یعنی توانایی تصور جهان درونی شریک زندگی، بدون قضاوت.
  3. تجربه‌های جدید می‌توانند روایت‌های کهنه و آسیب‌زا را بازنویسی کنند.
  4. امنیت عاطفی، پایه‌گذار گفتگویی‌ست که ذهن‌ها را به هم پیوند می‌زند.
  5. دیدن دنیا از زاویه دیگری، مهارتی آموختنی است و نیازمند تمرین، صبر و همدلی.

برای اندیشیدن بیشتر

قبل از تفسیر، رفتار را دقیق و بدون برچسب مشاهده کن. بعد از یک مکث کوتاه، با یک سؤال باز مثل «دوست داری بگی الان چه چیزی در تو فعال شد؟» کنجکاوی را نشان بده. در دل خودت بپرس این سکوت چه خاطره یا ترسی را می‌تواند فعال کند و فقط احتمال بده. پیش‌فرض‌هایت را یادداشت کن و با جمله‌ای بازتابی مانند «فکر می‌کنم پشت سکوتت چیزی مهم است، اگر خواستی بگو تا بهتر بفهمم» دعوت به گفت‌وگو کن.

یک دقیقه نقش‌ها را عوض کن و از زبان او نیاز، احساس و هدف احتمالی‌اش را نام‌گذاری کن. از خودت بپرس اگر اولویت من امنیت بود، از طرف مقابل چه نشانه‌ای می‌خواستم ببینم و بشنوم. یک رفتار کوچک همسو با زبان عشق او انتخاب کن و اثرش را در خیال مرور کن. نتیجه خیالی را با واقعیت امروز مقایسه کن و تصمیمی عملی برای یک بار اجرا انتخاب کن.

آخرین اختلاف را بازپخش ذهنی کن و لحظه‌ای را پیدا کن که در آن فقط ده ثانیه مکث می‌توانست فضا بسازد. جمله جایگزین خود را بساز مثل «می‌خواهم بفهمم چه چیز این موضوع را برای تو مهم می‌کند» و آن را بلند تمرین کن. یک نشانه رفتاری برای شروع دوباره تعیین کن مثل یک نفس عمیق یا تماس چشمی دو ثانیه‌ای و آن را در برنامه روز بعد قرار بده. برای دفعه بعد فقط یک هدف کوچک بگذار مثل پیگیری یک موضوع به‌جای چند موضوع و در پایان گفت‌وگو یک جمع‌بندی کوتاه ارائه بده.

خلق فضای ذهنی مشترک برای درک بهتر یکدیگر در رابطه

منبع مقاله

این مقاله از کتاب «An Intersubjective Systems Approach to Couples Therapy» انتخاب شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.