تجربه ابژهی خویشتنی در روانشناسی زوجین
تجربه ابژهی خویشتنی در روانشناسی زوجین
آیا رنجی که اکنون حس میکنید، پژواک زخمی قدیمیتر است؟
لیلا وارد اتاق شد، در را بست و بیآنکه نگاهی به سجاد بیندازد، مستقیم به سمت پنجره رفت. سجاد در حالی که گوشیاش را روی میز گذاشته بود، زیر لب گفت: «باز شروع شد…» اما آنچه گفت، بیشتر برای خودش بود تا برای او! ذهن هر دو نفر درگیر بود؛ نه فقط با اتفاقی که افتاده بود، بلکه با زخمی قدیمی که باز هم سرباز کرده بود.
آیا تا به حال برای شما هم پیش آمده که یک واکنش کوچک، موجی از ناراحتیهای عمیقتر را به همراه داشته باشد؟
گاهی آنچه ما در رابطه تجربه میکنیم، فقط یک سوءتفاهم ساده نیست؛ بلکه واکنشیست به زخمی قدیمی، به احساسی که زمانی نادیده گرفته شده، یا به ترسی که در دلمان ریشه دوانده. اینجاست که مفهوم انتقال وارد صحنه میشود؛ حالتی که در آن، ما احساسات، ترسها یا آرزوهای گذشته را روی رابطه اکنونمان میریزیم. مثل آبی که از ظرف قدیمی به ظرف جدید منتقل میشود، ما هم گاهی دردهای گذشته را بیآنکه بدانیم، به رابطه جدید میبریم.
اما همیشه این انتقال دردناک نیست؛ گاهی آنچه به رابطه منتقل میشود، نه زخم که نیاز است؛ نیاز به دیدهشدن، شنیدهشدن یا در آغوش گرفتهشدن. اینجاست که مفهوم تجربه ابژهی خویشتنی اهمیت پیدا میکند. یعنی ما در رابطه، به دنبال بازسازی بخشی از خودمان هستیم؛ بخشی که شاید در کودکی، آنطور که باید، رشد نکرده یا نادیده گرفته شده است.
چطور گذشته در بدن و واکنشهای ما جا خوش میکند؟
تصور کنید سجاد هر بار که لیلا ناراحت است، احساس بیکفایتی شدیدی میکند. نه به خاطر رفتار فعلی لیلا، بلکه چون در کودکی همیشه در برابر ناراحتی مادرش مقصر شناخته میشد. این احساس که «من بد هستم اگر کسی ناراحت باشد» در دل او لانه کرده و حالا در رابطه زناشوییاش، با کوچکترین نشانهای از نارضایتی، این ترس قدیمی بیدار میشود.
از سوی دیگر، لیلا وقتی سکوت میکند، در واقع دارد از خود محافظت میکند؛ چون در گذشته هر بار که احساساتش را بیان میکرد، یا جدی گرفته نمیشد یا تحقیر میشد. بنابراین ناخودآگاه سکوت را انتخاب میکند، چون آن را امنتر میداند.
آیا شما هم در رابطهای بودهاید که سکوت، نه بیاهمیتی، بلکه فریادی خاموش برای حفظ خویش باشد؟
این الگوهای انتقالی، اغلب بهگونهای عمل میکنند که ما حتی متوجه منشأ آنها نمیشویم. ما فکر میکنیم داریم به شریک فعلیمان واکنش نشان میدهیم، اما در واقع با روحی از گذشته در حال کشتیگرفتن هستیم. اینجاست که دردِ انتقال، مانند سایهای بر سر رابطه میافتد و لحظات اکنون را تیره میکند.
وقتی رابطه، فرصتی برای بازنویسی دردها میشود
آیا میتوان به جای تکرار درد، از رابطه به عنوان فرصتی برای ترمیم استفاده کرد؟
پاسخ در تجربه ابژهی خویشتنی نهفته است. وقتی شریک ما بتواند با ما همدلی کند، ما را ببیند، بدون قضاوت گوش دهد و نیازهای عاطفیمان را جدی بگیرد، فرصتی برای ترمیم بخشهایی از وجودمان پدید میآید. این همان لحظهایست که رابطه، نه تکرار گذشته، بلکه بازنویسی آن میشود.
در چنین لحظههایی، تجربهای جدید شکل میگیرد؛ تجربهای که میتواند مثل قطرهای آرام، امواجی تازه در رابطه جاری کند. شاید لیلا برای اولینبار حس کند که کسی واقعا حرفهایش را میشنود. شاید سجاد برای نخستینبار بفهمد که احساس بیکفایتیاش لزوما از امروز نیست. این لحظات، مانند چراغهایی در دل تاریکی، راه را برای نزدیکی بیشتر روشن میکنند.
رابطهای که در آن تجربه ابژهی خویشتنی ممکن میشود، میتواند به بستری برای رشد و بازسازی بدل شود. در این بستر، بهجای آنکه شریکمان را دشمن زخمهایمان بدانیم، او را همراه ترمیم آنها میبینیم. اما این فقط زمانی ممکن است که هردو نفر، با کنجکاوی و شفقت، به درون خود و دیگری نگاه کنند.
رابطهای که میتواند بازنویس گذشته باشد، نه تکرار آن
گاهی تصور میکنیم که اگر گذشته را پشت سر گذاشتهایم، دیگر تاثیری بر امروزمان ندارد. اما احساسات، آنطور که ما فکر میکنیم، در زمان نمیمانند؛ آنها جاهایی پنهان میشوند که حتی خودمان هم نمیدانیم. وقتی در یک رابطه صمیمی، ناگهان واکنشی شدید از خود نشان میدهیم، ممکن است آن واکنش نه از امروز، بلکه از دیروز باشد. دیروزی که هنوز در جان ما زنده است.
اینجاست که تفاوت میان دو تجربه مهم در روابط صمیمی نمایان میشود: انتقال بهعنوان درد، و تجربه ابژهی خویشتنی بهعنوان ترمیم. در تجربه انتقالی، ما اسیر گذشته میشویم. هر حرف، نگاه یا سکوت شریکمان، بهطور ناخودآگاه، تبدیل به نشانهای از همان ترسها یا تنهاییهای کودکی میشود. اما در تجربه ابژهی خویشتنی، همان رابطه به بستری برای بازسازی تبدیل میشود؛ جایی برای ترمیم آن بخشهایی از ما که زمانی شکسته یا رها شدهاند.
تصور کنید سجاد در مواجهه با نارضایتی لیلا، احساس تحقیر و خشم میکند. اما اگر لیلا بتواند با نرمی، بدون سرزنش، احساسش را بیان کند، و اگر سجاد هم بتواند چند لحظه درنگ کند، بهجای دفاع، به احساس درون خود نگاه کند، شاید در آن لحظه تجربهای متفاوت خلق شود. شاید برای اولینبار، سجاد نه احساس شرم، بلکه درک شدن را تجربه کند.
در بسیاری از روابط، این تغییرات کوچک اما واقعی، میتوانند چرخهای جدید بسازند. چرخهای که در آن شریکها، بهجای دفاع یا حمله، به گفتگویی صادقانه روی بیاورند. چرخهای که در آن دردهای قدیمی، بهانهای برای نزدیکی میشوند، نه دلیلی برای فاصله گرفتن.
ذهن، بیشتر از حقیقت، به دنبال معناست
البته این مسیر ساده نیست. چون ذهن ما همیشه به دنبال تکرار آن چیزیست که از آن آشناست؛ حتی اگر آن آشنا و پر از درد باشد. تغییر یعنی مواجهه با ناشناختهها، یعنی پذیرفتن اینکه شاید راهی تازه هم وجود داشته باشد. در این مسیر، هر کدام از ما نیاز داریم لحظههایی را تجربه کنیم که در آنها نه قضاوت میشویم و نه تنها گذاشته میشویم.
آیا تا به حال لحظهای را تجربه کردهاید که شریکتان، بدون دفاع یا واکنش تند، فقط شنیده باشد؟ یا آیا شما توانستهاید فقط شنونده باشید، بدون آنکه بخواهید درست یا غلط بودن احساس طرف مقابل را بررسی کنید؟ این لحظهها، ساده به نظر میرسند، اما میتوانند نقطه عطف یک رابطه باشند.
در تجربه ابژهی خویشتنی، رابطه تبدیل میشود به آینهای برای خودشناسی. هر بار که کسی در برابر ما میایستد و ما را آنطور که هستیم میبیند، بدون آنکه بخواهد ما را تغییر دهد یا قضاوت کند، فرصتی به ما میدهد تا ما نیز خودمان را دوباره ببینیم. این نگاه تازه، همان چیزیست که میتواند درون ما را آرامتر و رابطهمان را زندهتر کند.
در نهایت، شاید بتوان گفت که رابطه صمیمی، در عمق خود، محل برخورد گذشته و حال است. اگر ما بتوانیم این برخورد را نه بهعنوان تهدید، بلکه بهعنوان امکان نگاه کنیم، آنگاه رابطه به چیزی فراتر از تکرار گذشته تبدیل میشود؛ به صحنهای برای ترمیم، رشد و معنا.
جمعبندی مقاله
در این مقاله سعی کردیم به زبان ساده، دو تجربه بنیادین را در روابط صمیمی توضیح دهیم: انتقال بهعنوان بازتولید دردهای گذشته، و تجربه خودکالایی بهعنوان فرصتی برای ترمیم و بازسازی. فهم این دو تجربه، میتواند به ما کمک کند تا شریکمان را نه بهعنوان علت درد، بلکه بهعنوان همراهی در مسیر ترمیم ببینیم.
- انتقال، تجربهای ناخودآگاه است که گذشته را به رابطه اکنون وارد میکند.
- تجربه خودکالایی یعنی بازسازی بخشهایی از خود، از طریق رابطهای همدلانه و امن.
- ذهن ما بیشتر از حقیقت، به دنبال معناست؛ و معنا در دل رابطه شکل میگیرد.
- رابطه میتواند بهجای تکرار زخمها، فرصتی برای بازنویسی و رشد شود.
- لحظات کوچک همدلی و شنیدهشدن، میتوانند مسیر رابطه را تغییر دهند.
برای اندیشیدن بیشتر
آیا واکنشهایی که از شریکتان میبینید، همیشه به اتفاق فعلی مربوطاند، یا ممکن است پژواک زخمهایی قدیمیتر باشند؟
اگر در لحظهای حساس، بهجای دفاع یا واکنش، فقط مکث کنید و احساس درونتان را ببینید، چه چیزی ممکن است کشف شود؟
آیا میتوانید در رابطهتان تجربهای جدید خلق کنید که از چرخههای گذشته متفاوت باشد؟
منبع مقاله
این مقاله از کتاب «An Intersubjective Systems Approach to Couples Therapy» انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟