گذشتن از افسانه درمان فردی و بازگشت به رابطه
گذشتن از افسانه درمان فردی و نگاه تازه به رابطه
چرا گنجاندن بافتهای رابطهای در رواندرمانی زوجها ضروری است؟
مریم و علی: وقتی مشکل «فردی» نیست!
مریم از جلسه اول درمان، مدام درباره اضطرابهایش حرف میزد. او میگفت که شبها نمیخوابد، در محل کار تمرکز ندارد و احساس خفگی میکند. رواندرمانگر فردیاش بارها از او پرسیده بود که آیا این احساسها از دوران کودکیاش نشأت میگیرند؟ اما چیزی در دل مریم فریاد میزد که این بار، موضوع با گذشته فرق دارد. وقتی بالاخره همسرش علی نیز به جلسه آمد، چیزهایی که گفته میشد رنگ تازهای گرفت. مشخص شد که رابطه آنها در چرخهای از سرزنشهای خاموش، سکوتهای دفاعی و سوءبرداشتهای پررنگ گیر افتاده.
شاید شما هم حس کرده باشید که گاهی مشکلات روانی، نه از درون ما بلکه از «میان ما» ریشه میگیرند. این همان جایی است که رویکرد بینفردی وارد میشود: نگاهی تازه که به جای تمرکز بر ذهن فرد، بر تعاملها، سوءتفاهمها، و سیستمهای درهمتنیده رابطهای تمرکز دارد.
تکیه بیش از حد به درمان فردی، نوعی چشمپوشی از واقعیتِ بینفردی ما انسانهاست. درست مثل این است که بخواهید فقط با بررسی یک برگ، کل درخت را بشناسید. درمانگر باید از «ذهن ایزوله» عبور کند و بافت زنده روابط فرد را وارد فضای درمان کند.
وقتی دو ذهن با هم میرقصند
تصور کنید که ذهن ما مثل برگیست روی سطح آب. وقتی شریک زندگیمان (با ذهنی دیگر) وارد این آب میشود، موجهای هر دو برگ بر هم تأثیر میگذارند. این استعاره ساده، جوهره نظریه بینفردی را توصیف میکند: یعنی ذهن ما پیوسته در حال کنش و واکنش با دنیای درونی دیگریست.
تجربه روانی نهفقط درون فرد بلکه در بستر ارتباطی معنا میگیرد. این بدان معناست که احساسات، خاطرات و واکنشهای فردی، همواره در بافتی از تاریخچه دلبستگی، سبک ارتباطی، و تجربه تعامل عاطفی با دیگران شکل میگیرند. در زوجدرمانی، تمرکز فقط بر «درمان فرد» نیست، بلکه بر «درمان رابطه» است؛ رابطهای که مثل یک سیستم زنده، پویایی و تکرارهای خاص خود را دارد.
درمانگر نباید صرفا شنوندهی تجربه درونی هر فرد باشد، بلکه باید نقش تسهیلگر گفتوگوی بینفردی را ایفا کند. درمانگر همان «ذهن سوم» است که میتواند به رابطهای که در بنبست گرفتار شده، افق تازهای ببخشد.
تا حالا دقت کردهاید چطور یک سکوت ساده بین شما و همسرتان، گاهی از هزار حرف سنگینتر است؟ از نگاه بینفردی، حتی همین سکوتها معنا دارند. معناهایی که تنها وقتی فهمیده میشوند، که به جای تمرکز صرف بر «خود»، وارد «آنچه بین ما میگذرد» شویم.
زوج درمانی؛ نه درمان دو نفر، بلکه درمان یک سیستم
مریم در یکی از جلسات گفت: «تو هیچوقت منو نمیفهمی، فقط دفاع میکنی!» علی بلافاصله گفت: «آخه تو همش داری سرم داد میزنی، معلومه که دفاع میکنم.» این گفتوگوها را شاید بارها شنیده باشیم. دیوید شاداک در کتابش توضیح میدهد که درمانگر باید در چنین لحظاتی «واسطهای» باشد میان دو ذهنی که هرکدام در دنیای روانی خودشان گیر افتادهاند.
درمانگر بینفردی تلاش نمیکند یکی از دو نفر را «درست» یا دیگری را «غلط» معرفی کند. بلکه تلاش میکند هر ذهن را در زمینه خاص خودش درک کند. او با ایجاد فضایی امن، به هر دو شریک این امکان را میدهد که داستان خود را بگویند، شنیده شوند، و به مرور به روایت مشترکی برسند. اینگونه، بهجای دو ذهن جدا، یک «ذهن سوم» در بستر ارتباطی شکل میگیرد: یک ذهن ارتباطی.
رابطه زوجی میتواند ذهن خودش را داشته باشد، ذهنی که گاه ناسالم، گاه پر از سوءبرداشت، و گاه زخمی است. وظیفه درمانگر، کمک به بهبود این ذهن ارتباطی است. گاهی نه زن و نه شوهر، بلکه «رابطه» است که درد دارد.
آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که رابطهتان «زنده» است و مثل یک موجود زنده نیاز به توجه، فهم، و مراقبت دارد؟
گسترش قاب ارتباطی: از فرد به رابطه و از رابطه به زمینه
یکی از مفاهیم محوری، «گسترش قاب ارتباطی» است. یعنی چه؟ یعنی بیرون آمدن از دید محدود و فردمحور، و نگاه کردن به کل بافتی که تجربه روانی فرد را شکل داده است. برای مثال، اگر مریم دچار اضطراب است، این اضطراب تنها در ذهن او شکل نگرفته، بلکه در رابطهاش با علی، در نحوه پاسخگویی او، در تاریخچه تعاملهایشان و حتی در سکوتهایشان معنا پیدا کرده است.
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در یک گفتوگوی ساده، ناگهان احساس کودکانهای درونتان زنده شود، شاید حس رهاشدگی، شاید شرم، شاید درماندگی. در نظریه بینفردی، این لحظات نشانهای هستند که «گذشته» در حال تکرار در «اکنون» است. این بازگشتهای تکرارشونده بخشی از «بافت ارتباطی» هستند که تنها در حضور شریک زندگی و با نگاهی سیستمی میتوان آن را درک و تغییر داد.
زوجدرمانی فرایندی رشدی برای هر دو نفر
در رویکرد بینفردی، درمان زوجها تنها درمان «مشکل» نیست؛ بلکه فرصتی است برای رشد هر دو نفر. وقتی یکی از زوجها تجربهای ترمیمکننده، امن یا درکشده را در جلسه دریافت میکند، این تجربه به شکل عجیبی بر طرف مقابل نیز تأثیر میگذارد.
مثلا وقتی مریم، برای اولین بار، میشنود که علی در نوجوانیاش اجازه ابراز احساسات نداشته و حالا هم از ترس قضاوت، سکوت میکند، چیزی در دلش نرم میشود. دیگر آن سکوت را حملهای خاموش نمیبیند. درک جای زخم طرف مقابل، به رابطه فرصت شفا میدهد.
اگر به رواندرمانی به چشم یک فرآیند بینفردی نگاه کنیم، آنگاه دیگر نمیتوان آن را فقط به «یک درمانگر و یک مراجع» محدود کرد. درمان، باید بازتابی از واقعیت زنده زندگی انسان باشد، با همه روابط، شکستها، امیدها و ترسهایش.
آیا شما هم حس کردهاید که گاهی فقط در حضور کسی که واقعا شما را میبیند و میشنود، بخشی از وجودتان بیدار میشود که انگار همیشه در خاموشی بوده؟ آن بخش، همان جاییست که رابطه میتواند شفابخش باشد.
رویکرد بینفردی، ما را به یک درک بنیادین دعوت میکند: اینکه ذهن انسان ذاتا اجتماعیست. تجربههای ما در خلأ شکل نمیگیرند، بلکه همیشه در بستر ارتباط، در پاسخها یا بیپاسخیها، در دیدن یا نادیدهگرفتهشدنها ساخته میشوند. بنابراین رواندرمانی مؤثر، باید آن بافتهای زنده و درهمتنیده را در نظر بگیرد.
در مثال علی و مریم، اگر درمان فقط با یکی از آنها و جدا از رابطهشان ادامه پیدا کند، بخش بزرگی از حقیقت نادیده گرفته میشود. اما زمانی که هر دو در اتاق حضور دارند، فرصتی برای کشف الگوهای تکراری، دردهای کهنه و زبانهای خاموش فراهم میشود. درمانگر، با نگاهی سیستمی و بینفردی، به زوجها کمک میکند نهتنها یکدیگر را بهتر بفهمند، بلکه خود را نیز در رابطهای تازهتر ببینند.
درمانگر لازم نیست «همهچیزدان» باشد یا نسخه نهایی را صادر کند. بلکه کافیست بتواند فضایی بسازد که در آن، گفتوگوی واقعی بین ذهنها ممکن شود. فضایی که در آن، همدلی، شناخت و تجربه عاطفی مشترک، راه را برای تغییر هموار میکند.
این نگاه ما را به دگرگونی بزرگی در فهم درمان میرساند: درمان نهفقط اصلاح یک ذهن، بلکه آفرینش یک بستر جدید برای تجربه کردن، احساس کردن و بودن در کنار دیگریست. اینجاست که رواندرمانی از یک تکنیک، به یک فرایند ارتباطی ترمیمی بدل میشود.
نقد افسانه درمان فردی، در واقع دعوتیست برای بازاندیشی بنیادین در باب رواندرمانی. او به ما یادآوری میکند که بدون دیدن بافت ارتباطی، بدون شنیدن صدای «بین ما»، رواندرمانی ناتمام خواهد بود. زوجدرمانی، اگر بهشکل بینفردی و سیستممحور انجام شود، نهتنها درمان رابطه خواهد بود، بلکه فرصتی برای رشد، ترمیم و بازاحیای روانشناختی نیز هست.
- رواندرمانی فردی بهتنهایی نمیتواند پیچیدگیهای ارتباطی را پاسخ دهد.
- نظریه بینفردی، ذهن را محصول رابطه میداند، نه ساختار ایزوله فرد.
- زوجدرمانی بینادرونی تمرکز را از «درمان دو نفر» به «درمان سیستم» منتقل میکند.
- گسترش قاب ارتباطی، امکان تجربههای ترمیمی در بستر واقعی رابطه را فراهم میسازد.
- درمانگر نقش واسط ذهنها را دارد؛ نه قاضی، نه کارشناس، بلکه تسهیلگر.
جمعبندی مقاله
برای اندیشیدن بیشتر
تا حالا حس کردهاید که رابطهتان نیاز به شنیده شدن دارد، نه فقط خودتان؟
آیا تجربه کردهاید که در حضور شریک زندگی، نسخهای متفاوت از خودتان ظاهر میشود؟
اگر رابطه میتوانست زبان داشته باشد، چه چیزی از شما میخواست؟
منبع مقاله
این مقاله از کتاب «An Intersubjective Systems Approach to Couples Therapy» انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟