روانشناسی کودک و نوجوان

امنیت گمشده در نگاه کودک به جهان اطراف

امنیت گمشده در نگاه کودک به جهان اطراف

امنیت گمشده در نگاه کودک به جهان اطراف

اضطراب پنهان بزرگ‌ترها چطور آرام‌آرام به بدن و رفتار کودک راه پیدا می‌کند؟

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که فرزندتان از رفتن به مدرسه، خوابیدن در اتاق خودش، یا جدا شدن از شما اضطراب دارد. بعضی از والدین می‌گویند: «نمی‌دانم چرا این‌قدر می‌ترسد، هیچ اتفاقی هم نیفتاده!» اما در دنیای درونی کودک، گاهی چیزی در سکوت تغییر می‌کند. دنیا ناگهان ناامن به نظر می‌رسد؛ نه به خاطر حادثه‌ای بیرونی، بلکه به خاطر لرزشی کوچک در پیوند عاطفی با والد یا محیط اطراف.

در نگاه بیرونی، کودک فقط بی‌قرار یا حساس به نظر می‌رسد، اما در درون او گفتگویی پنهان جریان دارد: «آیا هنوز امن هستم؟ آیا کسی مراقب من هست؟» این پرسش‌ها، حتی اگر هرگز به زبان نیایند، در رفتار و نگاه کودک دیده می‌شوند. زمانی که پیوند عاطفی او با والد سست می‌شود، هر موقعیت تازه‌ای می‌تواند تهدیدآمیز احساس شود.

در این کتاب اشاره می‌شود که احساس امنیت در کودک، از لحظه‌های ساده‌ای آغاز می‌شود؛ زمانی که چهره‌ی والد پاسخ‌گوست، صدا آرام است و تماس بدنی همراه با اطمینان. مغز کودک در این لحظه‌ها یاد می‌گیرد که جهان، قابل پیش‌بینی و قابل اعتماد است. برعکس، وقتی این پیام‌ها نامنظم یا ناپایدار باشند، سیستم درونی کودک برای بقا آماده‌باش می‌ماند، حتی وقتی هیچ خطری وجود ندارد.

دنیایی که بیش از اندازه بزرگ به نظر می‌رسد

مادر آرش تعریف می‌کرد که پسر پنج‌ساله‌اش از مدتی پیش از خوابیدن در اتاق خودش می‌ترسد. هر شب می‌گوید: «اگه تو بری، من خوابم نمی‌بره.» مادر خسته شده بود و نمی‌دانست چگونه واکنش نشان دهد. وقتی کنار او ماند و اجازه داد آرش از ترسش حرف بزند، متوجه شد که ترس از تاریکی نیست؛ بلکه ترس از تنها ماندن است. در واقع، کودک می‌خواست مطمئن شود که «اگر بترسم، کسی هست؟»

چنین لحظه‌هایی نشان می‌دهد که برای برخی کودکان، حتی رویدادهای کوچک می‌تواند حس ناامنی را فعال کند. مغز کودک در سال‌های نخست، پیوسته در حال تنظیم هیجان و پیش‌بینی واکنش دیگران است. وقتی ارتباط با والد پر از نوسان باشد، او یاد می‌گیرد همیشه منتظر تغییری ناگهانی باشد؛ مثل مسافری در قطاری که هر لحظه احتمال دارد از ریل خارج شود.

درک این حالت برای والدین آسان نیست، زیرا گاهی نشانه‌های آن در سکوت پنهان می‌ماند. کودکی که نمی‌خندد، بی‌دلیل عصبانی می‌شود یا به بدنش می‌چسبد، در واقع دارد با زبان بدن می‌گوید: «دنیا برایم زیادی بزرگ شده، لطفا کوچک‌ترش کن.»

وقتی امنیت در نگاه دیگری ساخته می‌شود

کودک از همان ماه‌های اول زندگی، چهره‌ی مراقب را مانند آینه‌ای زنده تجربه می‌کند. اگر این آینه آرام، گرم و پاسخ‌گو باشد، کودک در درونش احساسی از «من امنم» می‌سازد. اما اگر آینه گاهی خاموش یا نگران باشد، تصویر درون کودک هم می‌لرزد. در این کتاب توضیح داده می‌شود که هماهنگی عاطفی بین کودک و مراقب، پایه‌ی احساس امنیت در مغز و بدن است؛ لحظه‌هایی که ضربان قلب، تنفس و نگاه، هم‌زمان می‌شوند.

برای مثال، وقتی نوزادی گریه می‌کند و مادر با چهره‌ای آرام نزدیک می‌شود و صدای خود را پایین می‌آورد، سیستم عصبی کودک پیام آرامش دریافت می‌کند. این تجربه در حافظه‌ی احساسی او ذخیره می‌شود و بعدها، در موقعیت‌های اضطراب‌زا، همان الگو فعال می‌گردد. اما اگر مراقب مضطرب یا بی‌توجه باشد، همان سیستم عصبی با حالت آماده‌باش می‌ماند؛ گویی همیشه خطری در کمین است.

شاید تا به حال دیده باشید که کودکی در جمع بی‌دلیل به گوشه‌ای می‌رود و چیزی نمی‌گوید. بسیاری از والدین این رفتار را به خجالت نسبت می‌دهند، اما گاهی پشت آن، نوعی دفاع در برابر احساس ناامنی نهفته است. کودک می‌کوشد در فضای کوچک‌تر و کنترل‌شده‌تر، دوباره حس ثبات پیدا کند. این واکنش، تلاشی است برای حفظ تعادل در جهانی که ناگهان بی‌ثبات شده است.

اضطراب پنهان بزرگ‌ترها چطور آرام‌آرام به بدن و رفتار کودک راه پیدا می‌کند؟

چگونه والد می‌تواند دنیای امن را بازسازی کند

در بخش‌هایی از منبع اصلی آمده است که بازسازی احساس امنیت در کودک، نه با توضیح‌های طولانی، بلکه با تجربه‌های بدنی و هیجانی تازه اتفاق می‌افتد. یعنی کودک باید در بدنش احساس کند که آرامش ممکن است. وقتی والد با ثبات عاطفی، پیش‌بینی‌پذیر و مهربان باقی می‌ماند، مغز کودک دوباره تنظیم می‌شود. این روند آهسته است اما اثرش ماندگار.

پدر نیلوفر می‌گفت: «وقتی از مدرسه برمی‌گردد، در را محکم می‌کوبد و با کسی حرف نمی‌زند. اول فکر می‌کردم بی‌ادب شده، اما فهمیدم فقط می‌خواهد مطمئن شود که خانه هنوز همان‌قدر امن است.» والدانی که این رفتارها را نشانه‌ی بی‌احترامی نمی‌دانند، بلکه پیام‌های پنهان ناامنی می‌شنوند، به کودک کمک می‌کنند دوباره به رابطه اعتماد کند.

کودکان برای بازسازی احساس امنیت، به حضور آرام نیاز دارند نه به پرسش‌های مکرر. گاهی کافی است در کنارشان بنشینید، تماس چشمی برقرار کنید و با صدایی آرام بگویید: «من اینجام، لازم نیست همه‌چیز رو توضیح بدی.» همین جمله‌ی ساده می‌تواند در سیستم عصبی او به معنای «خطر تمام شده» باشد.

کودکانی که در روابط روزمره‌شان بارها با چهره‌ای آرام و صدای گرم روبه‌رو می‌شوند، کم‌کم می‌آموزند که دنیا همیشه قابل پیش‌بینی نیست، اما هنوز می‌توان در آن آرام بود. این تجربه، زیربنای احساس اعتماد در سال‌های بعد می‌شود؛ احساسی که به او اجازه می‌دهد با چالش‌های آینده روبه‌رو شود، بدون آنکه احساس کند جهان دشمن اوست.

گاهی لازم است از خودمان بپرسیم: «آیا فرزندم در چهره من نشانه‌ی امنیت می‌بیند؟» پاسخ این پرسش، نه در کلمات، بلکه در ریتم زندگی روزانه پیدا می‌شود؛ در لحظه‌هایی که کودک می‌داند حتی اگر اشتباه کند، همچنان پذیرفته و دیده می‌شود.

در نهایت، احساس امنیت در کودک یعنی توانایی اعتماد کردن به حضور دیگری. این حضور، از هزار توضیح اثرگذارتر است. همان‌طور که در منبع اشاره می‌شود، مغز کودک با حضور انسان‌های آرام، الگوی جدیدی از جهان می‌سازد: جهانی که می‌توان در آن نفس کشید، تجربه کرد و رشد کرد.

وقتی والد خود، ناامن است

گاهی ناامنی کودک، پژواکی از اضطراب‌های دیده‌نشده در والد است. کودکی که دنیای درون والدش پر از نگرانی یا پیش‌بینی‌های منفی است، در تماس روزمره با او، این احساس را مثل هوای اطراف تنفس می‌کند. ممکن است والد چیزی نگوید، اما تن صدایش، نگاهش و حتی ریتم نفس‌هایش حامل پیامی باشد: «دنیا خطرناک است.»

در منبع اشاره می‌شود که در ارتباط‌های نزدیک، مغز انسان به‌طور ناخودآگاه حالت عاطفی طرف مقابل را تقلید می‌کند. این همان فرآیند هماهنگی عصبی است که در کودکان شدیدتر عمل می‌کند. یعنی وقتی والد مضطرب است، بدن کودک نیز در سطحی فیزیولوژیک دچار آماده‌باش می‌شود. در نتیجه، حتی در محیطی کاملاً امن، کودک احساس تهدید می‌کند و بی‌دلیل می‌ترسد.

اگر دقت کنید، ممکن است دیده باشید کودک وقتی صدای بلند می‌شنود، به چهره‌ی شما نگاه می‌کند تا از حالت آن، میزان خطر را تشخیص دهد. اگر چهره‌ی شما آرام باشد، بدنش شل می‌شود؛ اما اگر شما هم مضطرب باشید، او تفسیر می‌کند که «ترسیدن درست است». این همان لحظه‌ای است که احساس ناامنی در ذهن کودک ریشه می‌گیرد.

در چنین موقعیت‌هایی، بهترین کار این نیست که به او بگویید: «نترس»، بلکه این است که خودتان آرام بمانید. وقتی کودک آرامش را در نگاه والد می‌بیند، مغزش می‌آموزد که احساس خطر، همیشگی نیست. به تعبیر نویسندگان کتاب، تنظیم هیجانی ابتدا در رابطه شکل می‌گیرد و سپس به توانایی درونی تبدیل می‌شود.

امنیت، از دل تجربه‌های کوچک ساخته می‌شود

کودکان از طریق تکرار تجربه‌های ساده، معنا را می‌آموزند. یک لبخند پاسخ‌گو، بغل کوتاه پس از گریه، شنیدن جمله‌ی «می‌دانم ترسیدی» بدون قضاوت، هر بار بخشی از نقشه‌ی امنیت را در ذهنشان می‌سازد. در منبع تأکید می‌شود که این تجربه‌ها نه‌تنها ذهن، بلکه ساختار مغز و سیستم عصبی را شکل می‌دهند. یعنی احساس امنیت فقط یک مفهوم روانی نیست؛ پدیده‌ای زیستی و بین‌فردی است.

نوزادی را تصور کنید که پس از گریه، بلافاصله بغل می‌شود و با ریتم نفس‌های آرام مادر هماهنگ می‌گردد. همین لحظه‌های کوچک، زیربنای توانایی او در آرام‌کردن خود در آینده است. در مقابل، کودکی که بارها گریه کرده و کسی پاسخ نداده، یاد می‌گیرد که جهان پاسخی نمی‌دهد. این یادگیری خاموش، بعدها در روابطش تکرار می‌شود؛ هر بار که کسی دیر جواب پیامش را بدهد یا او را نادیده بگیرد، احساس تهدید و رهاشدگی درونش زنده می‌شود.

در این معنا، ناامنی کودکی صرفاً نتیجهٔ رویدادهای بزرگ نیست، بلکه حاصل صدها لحظهٔ کوچکِ بی‌پاسخ است. والدینی که بتوانند دوباره این لحظه‌ها را پر کنند — حتی در سنین نوجوانی — می‌توانند مسیر را برگردانند. چون مغز انسان تا پایان نوجوانی انعطاف‌پذیر است و تجربه‌های تازه هنوز می‌توانند معنای «امن بودن» را بازنویسی کنند.

چگونه درباره‌ی ترس حرف بزنیم

وقتی کودک از دنیا می‌ترسد، بسیاری از والدین می‌خواهند او را قانع کنند که چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. اما در حقیقت، آنچه کودک نیاز دارد، قانع شدن نیست؛ بلکه درک شدن است. جمله‌هایی مثل «می‌فهمم این موقعیت برات سخت بود» یا «می‌دونم دلت می‌خواست من کنارت باشم» پیام دیگری دارد: «تو در احساست تنها نیستی.»

در کتاب تأکید شده که همدلی فعال، یکی از مهم‌ترین شکل‌های بازسازی احساس امنیت است. وقتی والد به احساس کودک نام می‌دهد، مغز او شروع به ساماندهی هیجانات می‌کند. کودک یاد می‌گیرد که ترس می‌تواند گفته شود و همچنان رابطه باقی بماند. همین تجربه، پایه‌ی اعتماد به دیگری است.

شاید تا به حال با نوجوانی روبه‌رو شده‌اید که می‌گوید: «ولم کن، حوصله ندارم.» پشت این جمله، همیشه بی‌اعتنایی نیست. گاهی یعنی: «نمی‌دونم چطور نزدیکت بمونم بدون اینکه آسیب ببینم.» اگر والد در چنین لحظه‌ای به جای پرسیدن مکرر «چی شده؟»، فقط بگوید «می‌دونم الان نمی‌خوای حرف بزنی، من همین‌جا هستم»، فضای امنی برای بازگشت فراهم می‌کند.

از ترس تا کنجکاوی؛ مسیر رشد اعتماد

احساس امنیت، به کودک امکان می‌دهد که از ترس به سمت کنجکاوی حرکت کند. وقتی دنیا ناامن است، ذهنش فقط به دنبال بقاست؛ اما وقتی احساس امنیت می‌کند، انرژی‌اش صرف یادگیری و کشف می‌شود. نویسندگان کتاب توضیح می‌دهند که هر بار کودک احساس می‌کند می‌تواند به کسی تکیه کند، مدارهای مغزیِ مرتبط با اکتشاف فعال می‌شوند. یعنی اعتماد، سوخت رشد شناختی و عاطفی است.

به‌همین دلیل است که کودکی که احساس امنیت می‌کند، در بازی‌ها جسورتر، در سوال‌پرسیدن کنجکاوتر و در شکست‌ها مقاوم‌تر است. او باور دارد که اگر زمین بخورد، کسی هست که دستش را بگیرد. این باور ساده، نتیجه‌ی هزاران تجربه‌ی کوچک از رابطه‌ای پاسخ‌گوست. در مقابل، کودکی که دنیا را ناامن می‌بیند، همیشه پیش از آغاز، عقب‌نشینی می‌کند.

والدین می‌توانند با تشویق به تجربه‌های تازه، بدون فشار و قضاوت، این مسیر را تقویت کنند. مثلاً اگر کودک از رفتن به مهمانی می‌ترسد، به جای گفتن «نترس، برو»، می‌توان گفت: «می‌دونم ممکنه سخت باشه، من تا دم در باهات میام.» همین حضور مشترک، پلی می‌سازد میان ترس و تجربه‌ی امن.

در نهایت، امنیت روانی کودک یعنی باور به دوام رابطه، حتی وقتی دنیا تغییر می‌کند. و این باور نه با وعده، بلکه با تکرار حضور آرام والد ساخته می‌شود.

جمع‌بندی مقاله

کودکی که دنیا را ناامن می‌بیند، در واقع در جست‌وجوی پیوندی است که دوباره به او احساس آرامش بدهد. ناامنی، نشانه ضعف نیست؛ زبانی است برای گفتنِ «من هنوز به حضور تو نیاز دارم». امنیت روانی کودک در رفتارهای روزمره و تجربه‌های کوچک شکل می‌گیرد، نه در سخنرانی‌ها و تذکرها. وقتی والد بتواند در میان بی‌قراری یا خشم کودک، با چهره‌ای آرام و نگاهی پذیرا بماند، پیام روشنی می‌فرستد: «تو امنی، حتی وقتی ناراحتی.» از دل همین پیام‌های کوچک است که کودک یاد می‌گیرد جهان، مکان قابل اعتمادی است؛ جهانی که در آن، می‌تواند اشتباه کند، دوباره برخیزد و رشد کند.

  1. احساس ناامنی کودک، اغلب بازتاب نوسان در ارتباط عاطفی با والد یا مراقب است.
  2. بدن و مغز کودک در واکنش به اضطراب والد، به‌صورت ناخودآگاه فعال می‌شود و حالت آماده‌باش می‌گیرد.
  3. امنیت درونی از طریق تجربه‌های کوچک اما تکرارشونده ساخته می‌شود؛ مانند بغل، لبخند، یا شنیده‌شدن بدون قضاوت.
  4. بازسازی احساس امنیت با ثبات عاطفی و حضور آرام والد ممکن می‌شود، نه با توضیح یا قانع‌کردن.
  5. اعتماد به دیگری، پایه رشد عاطفی و شناختی کودک است و او را از ترس به سمت کنجکاوی هدایت می‌کند.

برای اندیشیدن بیشتر

اول خودتان را آرام کنید تا بدنتان پیام امنیت بدهد؛ چند نفس آرام، نرم کردن تن صدا و کند کردن ریتم حرف زدن کمک می‌کند. بعد، نزدیک شوید، تماس چشمی ملایم برقرار کنید و با نام‌گذاری احساس بگویید: «می‌دانم ترسیدی، من اینجام.» مراقبت آرام شما سیستم بدن او را هم آرام می‌کند.

تصویر امنیت برای بیشتر کودکان شبیه آغوشی گرم، چهره‌ای پاسخ‌گو، صدایی یکنواخت و حضور قابل‌پیش‌بینی است. یعنی بداند اگر بترسد، کسی نزدیک می‌شود، گوش می‌دهد و قضاوت نمی‌کند. این تصویر را با روتین‌های ساده، پاسخ‌دادن به اشاره‌ها و ثابت‌قدم بودن در وعده‌های کوچک روزمره تقویت کنید.

با «لحظه‌های کوچکِ وصل» رابطه را نگه دارید: پنج دقیقه بازی مشترک بدون حواس‌پرتی، یک جملهٔ اطمینان‌بخش پیش از جداشدن، تماس بدنی کوتاه، و برگشتن برای «ترمیم» اگر تندی شده است. روتین‌های کوتاهِ ثابت (سلام و خداحافظی ویژه، قصهٔ شب) و عمل‌کردن به وعده‌ها، پیام دوام رابطه را روشن می‌کند.

امنیت گمشده در نگاه کودک به جهان اطراف

منبع مقاله

این مقاله از کتاب Children and Adolescents: Integrating Intersubjectivity and Neuroscience انتخاب شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.