روانشناسی مدیریت، کار و سازمان

رئیس درون و قدرت‌های پنهان در روابط کاری

رئیس درون و قدرت‌های پنهان در روابط کاری

رئیس درون و قدرت‌های پنهان در روابط کاری

چگونه زخم‌های عاطفی کودکی، صدای درونی شما را در برابر رئیس به صدا درمی‌آورد؟

تصور کنید در جلسه‌ای کاری هستید، رئیس شما با صدایی محکم و لحنی جدی می‌گوید: «ما فقط با برنامه من جلو می‌رویم». در آن لحظه، واکنش شما چیست؟ سکوت؟ دفاع؟ دلخوری؟ یا شاید حس سرکشی و خشم؟ برای بعضی‌ها، چنین موقعیتی یادآور دعواهای دوران کودکی است. جایی که یک بزرگتر، بدون گوش دادن، تصمیم نهایی را می‌گرفت. اینجا، واکنش امروز ما، فقط واکنشی به رئیس نیست؛ بلکه گفتگویی‌ درونی است با کسی که خیلی وقت پیش در ذهن‌مان جای گرفته، یعنی رئیس درون ما.

در روانکاوی مدیریت، قدرت فقط بیرونی نیست. ما با خود، یک الگوی «اقتدار درونی‌شده» داریم که نحوه مواجهه با هر نوع رئیس، مدیر یا ناظر را تعیین می‌کند. این رئیس درونی، حاصل تجربه‌های کودکی ما با والدین، معلمان و سایر افراد دارای قدرت است. مثلا اگر در کودکی فقط در صورت اطاعت، مورد پذیرش قرار می‌گرفتیم، ممکن است در بزرگسالی نیز در برابر رئیس، فقط تمکین کنیم؛ حتی اگر تصمیم او اشتباه باشد. آیا تا به‌حال در محیط کار، احساس کرده‌اید نمی‌توانید «نه» بگویید، حتی وقتی می‌دانید حق با شماست؟

در محیط کار، واکنش‌های ما به اقتدار، اغلب رنگ و بویی فراتر از اکنون دارند. ممکن است ما در ظاهر کارمندی مطیع یا مدیری مقتدر باشیم، اما در درون، هنوز درگیر همان کودک دیروزی باشیم که یا تنبیه می‌شد، یا نادیده گرفته می‌شد. این همان لحظه‌ای‌ست که گذشته، بی‌خبر از ما، وارد جلسه امروز می‌شود و تصمیم می‌گیرد که سکوت کنیم یا مقابله کنیم.

وقتی مدیر، جای پدر یا مادر را می‌گیرد

مریم از کارمندان واحد فروش، همیشه از رئیس‌اش می‌ترسید. حتی وقتی بازخوردی ساده داشت، دلش نمی‌آمد بگوید. یکبار که رئیس صدایش را بالا برد، تا چند روز احساس بی‌ارزشی داشت. در گفتگویی خصوصی، اعتراف کرد که این ترس، یادآور پدرش است که با خشم، سکوت را به او تحمیل می‌کرد. برای مریم، رئیس فقط یک فرد نبود؛ بلکه بازگشت همان اقتدار قدیمی بود که نمی‌شد با آن حرف زد.

تجربه‌هایی که در کودکی از «قدرت» داشته‌ایم، در مغزمان الگوهایی ساخته‌اند؛ شبیه به نرم‌افزاری که روی همه روابط حرفه‌ای‌مان اجرا می‌شود. اگر در کودکی با اقتدار همراه با مهربانی مواجه شده باشیم، شاید امروز هم بتوانیم با مدیران، محترمانه اما شفاف گفتگو کنیم. اما اگر قدرت برای‌ ما با تحقیر یا ترس همراه بوده، ممکن است همچنان در مقابل رئیس، به جای گفتگو، تسلیم یا عصیان را انتخاب کنیم.

این همان جایی‌ست که مفهوم «رئیس درون» معنا پیدا می‌کند. ما فقط با رئیس بیرونی مواجه نیستیم؛ بلکه با صدایی درون‌مان که می‌گوید: «اگر مخالفت کنی، طرد می‌شوی»، «اگر سکوت کنی، امن می‌مانی». تا حالا به این فکر کرده‌اید که کدام صدای درون‌تان در مواجهه با رئیس، فرمان را به دست می‌گیرد؟

درک این صدا، یعنی شناسایی آن بخش‌هایی از وجودمان که به شکل خودکار عمل می‌کنند. ما فکر می‌کنیم داریم تصمیم حرفه‌ای می‌گیریم، درحالی‌که واکنشی‌ به زخمی قدیمی است. شاید دلیل اینکه نمی‌توانیم در برابر رئیس، خواسته‌مان را بیان کنیم، ترس از همان تنهایی‌ست که در کودکی، بعد از مخالفت تجربه کردیم.

فرمان‌برداری یا مقابله؛ دو روی یک سکه

علی به عنوان مدیر پروژه، همیشه با اقتدار ظاهر می‌شد. اما در مواجهه با مافوقش، ناگهان تغییر می‌کرد: ساکت، محتاط و بیش از حد مطیع. وقتی از او پرسیدند چرا، گفت: «رئیس که رئیس است دیگر. نباید مخالفت کرد». اما آیا واقعا همه ما باید در برابر اقتدار سکوت کنیم؟ یا این باور، ادامه یک الگوی قدیمی‌ست؟

گاهی ما در برابر رئیس، بیش از حد می‌جنگیم. گاهی بیش از حد اطاعت می‌کنیم. هر دو، می‌توانند نشانه‌ای از تکرار الگوهای حل‌نشده باشند. آن‌هایی که یا در کودکی هیچوقت صدایشان شنیده نشده، یا فقط با پرخاش توانسته‌اند زنده بمانند، ممکن است امروز هم ندانند مرز گفتگوی سالم کجاست. شاید اگر کمی دقیق‌تر نگاه کنیم، ببینیم حتی واکنش‌های شدید یا انفعالی ما، از یک نقطه درونی مشابه می‌آیند، یعنی بخشی که هنوز به دنبال امنیت گمشده یا تأیید نادیده گرفته شده است.

اینجا، اقتدار دیگر یک موضوع بیرونی نیست. بلکه تبدیل می‌شود به فرصتی برای بازشناسی رابطه‌ ما با قدرت، با ترس، و با خودمان. شما چطور؟ آیا در رابطه با رئیس‌تان، بیشتر مطیع هستید یا مقابله‌گر؟ و این الگو، برای اولین‌بار، از کجا آمده است؟

چگونه زخم‌های عاطفی دوران کودکی، صدای درونی شما را در برابر رئیس بیرونی به صدا درمی‌آورد؟

چطور رئیس درون را بشناسیم و بازتعریف کنیم؟

شناخت «رئیس درون» یعنی اینکه بفهمیم در موقعیت‌های شغلی، چه صدایی از درون، رفتار ما را هدایت می‌کند. برای بعضی‌ها این صدا «تو هیچ‌وقت به اندازه کافی خوب نیستی» بسیار سخت‌گیر است. برای بعضی دیگر، صدایی ترسان: «اگر مخالفت کنی، کارت را از دست می‌دهی». این صداها اغلب از تجربه‌های اولیه در خانواده می‌آیند؛ تجربه‌هایی که در آن، ارزش ما با میزان اطاعت یا رضایت دیگران سنجیده می‌شد.

در یک پروژه سازمانی، یکی از مدیران میانی، در برابر تصمیم اشتباه مدیر ارشد، سکوت کرد. نه به خاطر بی‌دانشی، بلکه چون با خودش فکر می‌کرد: «اگر مخالفت کنم، دیگر دوستم ندارند». بعدها مشخص شد که در کودکی، بارها در صورت مخالفت، از سوی مادرش نادیده گرفته می‌شد. او یاد گرفته بود که «امنیت» در سکوت است. حالا این باور ناخودآگاه، در محیط کاری‌اش فعال شده بود.

شناخت این صدا، اولین گام برای ایجاد انتخاب‌های واقعی‌تر است. وقتی بدانیم کدام الگو از کودکی در حال تکرار است، می‌توانیم از آن فاصله بگیریم. مثلا به‌جای اطاعت کامل یا عصبانیت ناگهانی، بتوانیم مکث کنیم، بفهمیم چه چیزی فعال شده و آگاهانه تصمیم بگیریم که چگونه پاسخ دهیم. این «مکث آگاهانه»، شاید ساده‌ترین و مهم‌ترین مهارت در مواجهه با اقتدار باشد.

در محیط کار، بسیاری از تعارض‌ها ریشه در نادیده گرفتن همین لایه‌های پنهان دارند. کارمندی که ناگهان استعفا می‌دهد، مدیری که کنترل‌گر می‌شود، تیمی که دچار رکود ارتباطی است. همه این‌ها ممکن است درگیر بازی‌های نادیده‌ای بین رئیس بیرونی و رئیس درون ما باشند. آیا تا به حال در تیمی بوده‌اید که همه از یک نفر بترسند، بی‌آنکه کسی توضیحی داشته باشد چرا؟

وقتی صدای کودکِ درون، تصمیم می‌گیرد

پژوهش‌های روانکاوانه سازمانی نشان داده‌اند که در بسیاری از موقعیت‌های شغلی، افراد بیش از آنکه براساس وظایف واقعی خود تصمیم بگیرند، از طریق فیلترهای احساسی و ناخودآگاه رفتار می‌کنند. مثلا مدیری که به‌شدت نیاز به کنترل دارد، ممکن است در کودکی نقش پدرِ غایب را برای خانواده بازی کرده باشد. حالا، سال‌ها بعد، بدون اینکه بداند، همچنان با همان الگوی «همه چیز باید تحت کنترل من باشد» در سازمان عمل می‌کند.

در نقطه مقابل، کارمندی که همیشه از اظهار نظر فرار می‌کند، شاید روزگاری کودکی بوده که هرچه گفته، جدی گرفته نشده یا تحقیر شده است. این کودک، حالا در قامت یک حرفه‌ای، همچنان در حال اجرای همان سناریو است: «سکوت کن تا سالم بمانی». این وضعیت، چیزی فراتر از کمبود اعتماد به نفس است؛ این تکرار الگوی کهنه‌ای‌ست که هنوز قدرت دارد.

باورهای ما درباره قدرت و اقتدار، نه از جلسات آموزشی، بلکه از سال‌های شکل‌گیری شخصیت‌مان می‌آیند. وقتی بفهمیم چه تصویری از رئیس، مدیر، یا شخص مقتدر در ذهن‌مان حک شده، می‌توانیم مسیرهای جدیدی برای رابطه با اقتدار بیرونی بیافرینیم. دیگر نیاز نیست به‌صورت خودکار، یا به‌طور افراطی مطیع یا مقابله‌گر باشیم. بلکه می‌توانیم رابطه‌ای بالغ‌تر و واقعی‌تر شکل دهیم.

سؤال مهم این است: «چه کسی درون من فرمان می‌دهد؟» اگر بتوانیم این صدا را شناسایی و تحلیل کنیم، می‌توانیم از وضعیت «بازآفرینی گذشته» خارج شویم و وارد تعامل‌های حرفه‌ای و انسانی‌تری شویم. تعامل‌هایی که در آن، رئیس بیرونی را نه یک خطر، بلکه یک انسان ببینیم؛ و خودمان را نیز نه کودک خشمگین یا ترسان، بلکه یک بزرگ‌سال با حق انتخاب.

یادگیری گفتگوی سالم با اقتدار

در نهایت، بسیاری از چالش‌های ما با اقتدار، به مهارت «گفتگوی سالم» برمی‌گردد. گفتگویی که در آن، نه منفعل باشیم و نه پرخاشگر. بلکه بتوانیم نیازها، نگرانی‌ها و مشاهدات خود را با زبانی صادقانه، اما غیرتهدیدآمیز بیان کنیم. این مهارت، از طریق تمرین، بازتاب‌گیری، و خودآگاهی شکل می‌گیرد.

شاید در اولین قدم، بد نباشد یک بار دیگر، تجربه‌های کودکی‌مان را مرور کنیم: «چه کسی برای من اولین رئیس بود؟»، «چطور با من حرف می‌زد؟»، «من در مقابلش چه حسی داشتم؟»، «و امروز، چقدر از آن الگو هنوز در تصمیم‌هایم زنده است؟». این مرور گذشته، فقط برای خاطره‌بازی نیست؛ بلکه برای آن است که بتوانیم تصمیم‌های امروز را، آگاهانه‌تر، سالم‌تر، و انسانی‌تر بگیریم.

جمع‌بندی مقاله

رابطه ما با اقتدار، چه در قالب رئیس، چه مدیر، و چه همکار ارشد، تنها وابسته به موقعیت فعلی نیست؛ بلکه در لایه‌های عمیق‌تری از روان ما ریشه دارد. آنچه امروز در برابر رئیس‌مان احساس می‌کنیم یا واکنشی که به تصمیم یک مافوق نشان می‌دهیم، می‌تواند بازتابی از سال‌های اولیه زندگی‌مان باشد؛ جایی که قدرت، امنیت یا پذیرش را به‌شکلی خاص تجربه کرده‌ایم. شناخت این الگوهای ناخودآگاه، به ما امکان می‌دهد تا در محیط کار، آگاهانه‌تر، بالغ‌تر و انسانی‌تر عمل کنیم؛ نه صرفا به عنوان کارمندی مطیع یا مدیری کنترل‌گر، بلکه به عنوان فردی که قدرت گفت‌وگو، مکث و بازتعریف رابطه با اقتدار را دارد.

  1. رابطه ما با رئیس‌، اغلب بازتابی از تجربه‌های کودکی با افراد مقتدر زندگی‌مان است.
  2. اقتدار درونی‌شده می‌تواند در قالب سکوت افراطی یا واکنش‌های هیجانی در محیط کار ظاهر شود.
  3. شناخت صدای درونی و تجربه‌های شکل‌دهنده آن، به خودآگاهی حرفه‌ای ما کمک می‌کند.
  4. واکنش‌های ما به رئیس، همیشه به موقعیت کنونی مربوط نیست؛ بلکه اغلب از زخم‌های گذشته نشأت می‌گیرد.
  5. ایجاد گفتگوی سالم با اقتدار نیازمند شناخت الگوهای درونی و تمرین مواجهه‌ای آگاهانه است.

برای اندیشیدن بیشتر

رئیس درون و قدرت‌های پنهان در روابط کاری

منبع مقاله

این مقاله از کتاب Reflections on Character and Leadership – Psychodynamics for Consultants and Managers انتخاب شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.