الگوهای پنهان قدرت در رابطه با رئیس و مرئوس
الگوهای پنهان قدرت در رابطه با رئیس و مرئوس
چگونه کودکی، مسیر رابطه با قدرت در بزرگسالی را شکل داده و هدایت میکند؟
تا حالا شده در جلسهای حرف رئیستان را بیهیچ مخالفتی بپذیرید، حتی اگر مطمئنید اشتباه است؟ یا شاید گاهی، فقط با دیدن یک رفتار کوچک از او احساس کردهاید کوچک شدهاید؟ این واکنشها فقط به وضعیت شغلی شما ربطی ندارد. ممکن است بخش بزرگی از آن، ریشه در رابطهای داشته باشد که خیلی پیشتر از اولین شغلتان شکل گرفته: رابطه با پدر یا مادری که قدرت را نمایندگی میکردند.
مثلاً مریم، کارمند موفقیست که همیشه از رؤسایش تمجید میکند. او باور دارد که اگر رئیساش را ناراحت کند، موقعیتش در خطر است. اما در جلسهای که نیاز به گفتوگو و مخالفت بود، فقط سکوت کرد. در روانکاوی سازمانی، این رفتار ممکن است نه از روی عقلانیت، بلکه از ناخودآگاه فرد ناشی شود؛ جایی که «رئیس» بیرونی، جای «والد قدرتمند» دوران کودکی را گرفته است.
وقتی تجربهی کودکیمان با چهرهای قدرتمند (مثلاً پدر یا مادر سختگیر) همراه بوده، ممکن است تصویر آن رابطه، به شکل ناخودآگاه در تعامل ما با مدیران یا حتی مرئوسان بازتولید شود. یعنی بدون آنکه بدانیم، همان ترسها یا تمایلها در ارتباطات شغلیمان فعال شوند. شاید وقت آن باشد از خودمان بپرسیم: من با چه تصویری از قدرت بزرگ شدم؟
قدرت درون، سایهای از گذشته
علی، مدیر میانسالیست که همیشه تلاش میکند «کنترل کامل» داشته باشد. اگر یکی از کارمندانش مسیر متفاوتی پیش ببرد، فوراً برآشفته میشود. او میگوید: «اگر ولش کنم، بینظمی همهجا را میگیرد». اما آیا این نیاز به کنترل، فقط ناشی از مسئولیتپذیری است؟ یا شاید از کودکیای میآید که در آن احساس بیثباتی داشته و حالا، با کنترل افراطی، سعی میکند آن بیثباتی را جبران کند؟
در ساختارهای کاری، رابطه با قدرت همیشه دوطرفه است. گاهی خود ما در مقام قدرت قرار میگیریم؛ گاهی تحت سلطهی آن. اما کیفیت این رابطه، در بیشتر مواقع، حاصل تجربههای ابتدایی ماست. وقتی کودکی یاد گرفته باشد که برای دیدهشدن باید همیشه «مورد تأیید» باشد، در بزرگسالی ممکن است با هر نقد رئیس، فروبریزد؛ حتی اگر آن نقد سازنده باشد.
در روانکاوی سازمانی، قدرت فقط یک موقعیت بیرونی نیست؛ بلکه رابطهایست میان تصاویری درونیشده. اگر در کودکی فقط با قدرت خشمآلود یا بیثبات مواجه بودهایم، احتمال دارد در بزرگسالی هر فرد قدرتمندی را یا بپرستیم یا از او بترسیم. مثل اینکه درونمان تصویری قدیمی از قدرت حک شده باشد و هر بار آن را تکرار کنیم.
تا حالا فکر کردهاید که شاید برخوردتان با رئیس فعلیتان، بیشتر شبیه واکنشتان به معلم کلاس اولتان باشد تا یک گفتوگوی حرفهای؟
مرئوس یا معترض؛ انتخابی که ناخودآگاه تعیین میکند
سارا، کارمند باهوش و خلاقیست، اما وقتی در تیم، تصمیمی ناعادلانه گرفته میشود، ترجیح میدهد ساکت بماند. او میگوید: «نمیخوام دردسر درست کنم. به هر حال اونها رئیسان». شاید این جمله آشنا بهنظر برسد. اما پشت این سکوت چه چیزی پنهان است؟ گاهی اوقات، ما بیشتر از آنکه از رئیسمان بترسیم، از تکرار تجربههای کودکی میترسیم؛ جایی که اعتراض مساوی تنبیه بود، یا اینکه بیارزش شمرده میشدیم.
در روانکاوی سازمانی، واکنش به قدرت میتواند شکلهای مختلفی بهخود بگیرد: اطاعت بیچونوچرا، بیاعتمادی شدید، تمایل به دلربایی، یا حتی خرابکاریهای پنهان. نکته مهم اینجاست که این واکنشها اغلب، حاصل روابط حلنشده ما با «رئیسهای اولیه» در زندگیمان هستند؛ یعنی همان والدین، معلمان یا مراقبانی که برایمان نقش قدرت را بازی میکردند.
اگر در کودکی یاد گرفته باشیم که باید برای جلب رضایت، همیشه «خوب» باشیم، در بزرگسالی هم ممکن است در برابر رئیس، نقش «کارمند همیشهموافق» را بازی کنیم. اینجا دیگر مسئله، شایستگی یا ترس نیست؛ بلکه بازآفرینی یک رابطه روانیست که از کودکی با ما مانده است.
چطور از چرخه تکرار بیرون بیاییم؟
تا اینجا، فهمیدیم که رابطه ما با قدرت، اغلب ادامهی رابطهایست که در کودکی با چهرهای قدرتمند داشتیم. اما چطور میشود این الگو را بازشناخت و از آن فاصله گرفت؟ اولین قدم، آگاهی از «داستان درونی»مان است. یعنی بشناسیم که چه تصویری از رئیس در ذهنمان داریم؟ و این تصویر از کجا آمده است؟
مثلاً اگر فکر میکنید «همیشه باید رئیس را راضی نگه دارم»، بد نیست بپرسید: آیا این جمله را از والدینی سختگیر و قضاوتگر آموختهام؟ یا اگر در هر موقعیت شغلی، احساس میکنید که قدرت با «ظلم» یکی است، شاید تجربهای در کودکی وجود داشته که چنین حسی را شکل داده باشد.
در مرحله بعد، میتوان یاد گرفت که این تصویر درونی را به چالش کشید. یعنی ببینید که آیا رئیس فعلی شما، واقعاً همان پدریست که هر مخالفتی را سرکوب میکرد؟ یا فقط ناخودآگاه شماست که چنین تصویر آشنایی را به او نسبت میدهد؟ اینجا جاییست که مسیر رشد حرفهای از مسیر شفا روانی جدا نیست.
گاهی لازم است با خودمان گفتگو کنیم: «آیا من این تصمیم را بهخاطر موقعیت فعلی میگیرم، یا چون صدایی از کودکیام هنوز میگوید “دهنت رو ببند که تنبیه نشی”؟» چنین سوالهایی، میتوانند پنجرهای به سمت آزادی بیشتر در روابط کاری باز کنند.
وقتی رئیس درون، دست از سر ما برنمیدارد
در نهایت، باید بپذیریم که بسیاری از رفتارهای ما در سازمان، نه فقط واکنشی به موقعیت بیرونی، بلکه پاسخ به صدایی درونی هستند. گاهی آن صدا، یک «رئیس درون» است: کسی که ما را دائماً قضاوت میکند، از ما میخواهد همیشه بهترین باشیم، یا از هر خطایی وحشت دارد. این رئیس درون، اغلب نمایندهی همان چهرههای قدرتمندیست که در کودکی به ما شکل دادهاند.
اگر این رئیس درونی بیش از حد سختگیر یا سرزنشگر باشد، حتی وقتی رئیس بیرونیمان کاملاً حمایتگر است، باز هم احساس ترس، بیکفایتی یا خشم در ما فعال میشود. اینجا نه رئیس بیرونی، بلکه رئیس درونی ماست که نیاز به دیدهشدن و تعدیل دارد.
آیا تا به حال احساس کردهاید که «رئیس واقعی» درون خودتان نشسته؟ و آن صدایی که میگوید «مواظب باش اشتباه نکنی»، شاید از یک جلسه کاری نمیآید، بلکه از یک خاطره فراموششده؟
جمعبندی مقاله
رابطه ما با قدرت، فقط به سازمان و مدیرانمان محدود نمیشود؛ بلکه بازتابی از رابطههای عمیقتری در درون ماست. «رئیس درون» همان صدای آشناییست که از سالهای دور در ما شکل گرفته و هنوز هم نقش بازی میکند. شناختن این صدا، یعنی دیدن گذشته در آینهی اکنون. وقتی بفهمیم چرا در برابر قدرت واکنشی خاص نشان میدهیم، میتوانیم قدمی آگاهانهتر برداریم؛ نه فقط در محیط کار، بلکه در مسیر رشد شخصی.
- رابطه ما با رئیس یا قدرت، اغلب از تجربههای کودکی ریشه میگیرد.
- رفتارهای سازمانی مثل سکوت، اطاعت یا پرخاش، ممکن است بازآفرینی روابط حلنشده دوران کودکی باشند.
- «رئیس درون» گاهی سختگیرتر از رئیس واقعیست و تصمیمهای ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
- خودآگاهی نسبت به این الگوها، راهی برای آزادی عمل بیشتر در محیط کار است.
- سوال کردن از منشأ احساساتمان، کلید باز کردن قفل رفتارهای تکراری در برابر قدرت است.
برای اندیشیدن بیشتر
آیا تا کنون احساس کردهاید بیشتر از رئیس بیرونی، از صدای درونیِ خود میترسید که همیشه بابت اشتباه سرزنشتان میکند؟
برای تمایز «ترس از رئیس» و «ترس از صدای درونی»، آخرین موقعیت مشابه را بهخاطر بیاور و سه دقیقه بنویس: چه چیزی در واقعیت بیرونی رخ داد و چه جملاتی درونت پخش شد؟ سپس از ۰ تا ۱۰ شدت هرکدام را امتیاز بده و بپرس: اگر نام رئیس حذف شود، این جملات هنوز صادقاند؟ یک جمله جایگزین واقعگرایانه بساز (مثلاً «میترسم اشتباه کنم» ← «میتوانم شفافسازی بخواهم»).
در روابط شغلیتان، کدام الگوی کودکی ممکن است هنوز فعال باشد؟ اطاعت؟ ترس؟ یا تلاش برای تأیید گرفتن؟
برای یافتن الگوی فعال کودکی، یک رویداد شغلی تازه را انتخاب کن و پاسخت را ریزکالبدشکافی کن: قبل از واکنش، چه نیازی را محافظت میکردی (ایمنی، تعلق، تأیید)؟ کدام «قاعده نانوشته» را اجرا کردی («همیشه موافقت کن»، «اشتباه ممنوع»، «سوال نپرس»)؟ یک اقدام خرد جایگزین تعریف کن؛ مثلاً بهجای سکوت، یک پرسش روشنساز بپرس یا زمان فکر کردن درخواست کن.
اگر قرار باشد رئیس درونیتان را به یک شخصیت تبدیل کنید، چه شکلی دارد؟ چطور با او وارد گفتگو میشوید تا صدایش تعدیل شود؟
برای تصویرسازی «رئیس درون»، به او نام، سن، حالت بدن و جملههای تیپیک بده. سپس گفتگویی کوتاه تمرین کن: «میدانم قصدت محافظت است؛ وقتی صدایت بالا میرود، تمرکزم میریزد. لطفاً فقط هشدار بده و یک پیشنهاد کاربردی بده.» یک «کلید کمحجمساز» انتخاب کن (نفس عمیق، یادداشت سه خطی، ترک موقت صحنه) و زمانهای مشخصی برای بازبینی گفتگو تعیین کن.
منبع مقاله
این مقاله از کتاب Reflections on Character and Leadership – Psychodynamics for Consultants and Managers انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟