روانشناسی توسعه فردی

تجربه‌های کودکی و بازتاب آن‌ها در احساس امروز

تجربه‌های کودکی و بازتاب آن‌ها در احساس امروز

تجربه‌های کودکی و بازتاب آن‌ها در احساسات امروز

کدام تجربه‌های کودکی، هنوز رفتارها و احساسات امروزم را شکل می‌دهند؟

تا حالا شده به خودت نگاه کنی و بپرسی: «چرا وقتی کسی دیر جوابم را می‌دهد، نگران می‌شوم؟» یا «چرا همیشه از صمیمیت می‌ترسم؟» شاید جواب این سوال‌ها را نه در اتفاقات این روزها، بلکه باید در کوچه پس کوچه‌های کودکی‌ات جستجو کنی. جایی که نخستین تجربه‌های عاطفی تو شکل گرفتند. آن‌جا که آغوشی بود، یا نبود؛ صدایی بود که آرامت کند، یا نباشد و تو بترسی.

مثلا نرگس در روابط نزدیکش همیشه نگران رهاشدن است. کافی‌ست شریک عاطفی‌اش یک روز دیرتر پیام بدهد، ذهنش پر می‌شود از فرضیه‌هایی که بیشتر از ترس می‌آیند تا منطق. وقتی به گذشته‌اش نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که مادر نرگس مدام او را ترک می‌کرد؛ با قهر، با بی‌توجهی، یا حتی با تهدید به رفتن. حالا نرگس بزرگ شده، اما همچنان آن کودک ترسیده درونش، صحنه را اداره می‌کند.

در نظریه دلبستگی گفته می‌شود که ما در سال‌های اولیه زندگی، الگویی ناخودآگاه از رابطه با دیگری شکل می‌دهیم. این الگو بعدا می‌شود لنزی که با آن تمام روابط آینده‌مان را می‌سنجیم. اگر تجربه‌مان امن بوده، یعنی فرد مراقب به‌طور مداوم، پاسخگو، و قابل پیش‌بینی بوده، در بزرگسالی هم احتمال بیشتری دارد که اعتماد کنیم، بمانیم، و بدون ترس از طرد شدن رابطه بسازیم.

وقتی گذشته، هنوز زنده است

تصور کن که امیر ۳۸ ساله، در محل کارش دچار وسواس در جلب رضایت دیگران است. همیشه نگران است که نکند مدیرش از او ناراضی باشد. هر انتقاد کوچکی را به‌معنای بی‌ارزشی خود می‌داند. اگر بپرسیم این حساسیت از کجا آمده، شاید برگردیم به پدری سخت‌گیر که هرگز از او تعریف نکرده و همیشه گفته: «بیشتر تلاش کن، هنوز کافی نیست.» حالا حتی وقتی مدیرش می‌گوید «خوب بود، فقط یک نکته»، ذهن امیر صدای پدر را بازپخش می‌کند: «هنوز کافی نیست!»

نظریه الگوهای درونی‌سازی‌شده می‌گوید کودک نه فقط رفتار والد، بلکه احساسات ناشی از آن رابطه را نیز در خود ذخیره می‌کند. این احساسات مثل برنامه‌ای در پس‌زمینه، هنوز دارند سیستم ما را هدایت می‌کنند. تو ممکن است ندانسته، هر بار که با کسی وارد رابطه می‌شوی، همان حسِ بی‌پناهی یا نیاز به تأیید را دوباره زندگی کنی.

شاید برای تو هم پیش آمده باشد که کسی به تو گفته که «این فقط یه شوخی بود»، اما تو دلگیر شدی. و بعد، از خودت تعجب کردی که چرا این‌قدر حساس شده‌ای! شاید این واکنش، واکنشِ توی امروز نباشد؛ بلکه واکنش آن کودکی باشد که بارها و بارها با «شوخی‌های تلخ» تحقیر شده است. دردها، اگر شنیده نشوند، خاموش نمی‌شوند؛ فقط ساکت می‌مانند، تا زمانی که چیزی آن‌ها را دوباره زنده کند.

حالا سوال مهم اینجاست، چطور می‌شود فهمید کدام بخش از واکنش‌های ما، از امروز است و کدام‌ها، از دیروز آمده‌اند؟

کدام تجربه‌های کودکی، هنوز رفتارها و احساسات امروزم را شکل می‌دهند؟

تشخیص ردپای کودک گذشته در رفتار امروز

گاهی برای شناختن آن بخش‌های ناپیدای واکنش‌هایمان، باید لحظه‌ای درنگ کنیم. مثلا وقتی کسی از ما انتقاد می‌کند و ناگهان موجی از شرم یا خشم بالا می‌آید، آیا واقعا آنچه باعث واکنش ما شده، فقط همان جمله‌ی طرف مقابل بوده؟ یا زخمی قدیمی را لمس کرده است؟

مثال روشن‌اش داستان فرزاد است. مردی که در بحث با شریک عاطفی‌اش، بی‌اختیار صدایش بالا می‌رود و می‌گوید: «تو هم مثل بقیه‌ای! هیچ‌وقت نمی‌فهمی من چی می‌خوام!» خودش هم بعدش پشیمان می‌شود. اما نمی‌داند چرا کنترل از دستش در رفت. وقتی کمی عمیق‌تر به خودش نگاه می‌کند، یادش می‌آید که در کودکی، هر بار که چیزی می‌خواست، مادرش یا بی‌توجه بود یا می‌گفت: «الان وقت این حرف‌ها نیست.» حالا همان خشم کودک نادیده گرفته‌شده، از لایه‌های ناخودآگاه، راه خودش را باز کرده و خودش را نشان داده است.

در واقع، بخش زیادی از احساسات ما در لحظه، حاصل واکنش‌های به‌جا‌مانده از گذشته‌اند. به همین دلیل است که گاهی بزرگسال‌های ما چیزی می‌گویند، اما کودکِ درون‌مان چیز دیگری احساس می‌کند. این همان دوگانگی است که خیلی‌ها تجربه‌اش کرده‌اند: «می‌دونم نباید ناراحت باشم، ولی هستم.»

نظریه دلبستگی کمک می‌کند این تجربه‌ها را بهتر بشناسیم. جان بالبی، بنیان‌گذار این نظریه، معتقد بود که ما در کودکی، نه‌تنها به غذا و مراقبت نیاز داریم، بلکه به پیوند عاطفی ایمن نیز نیازمندیم. اگر این پیوند فراهم نباشد یا ناپایدار باشد، کودک الگویی از «دیگری غیرقابل اعتماد» یا «خود نالایق» را در ذهن می‌سازد. همین الگوها در روابط بزرگ‌سالی، خود را به‌شکل ترس از صمیمیت، وابستگی شدید یا اجتناب از رابطه نشان می‌دهند.

کدام الگوهای کودکی هنوز در ما فعال‌اند؟

شاید تو هم متوجه شده باشی که در بعضی موقعیت‌ها، رفتارت «بزرگسالانه» نیست. مثلا وقتی کسی بی‌توجهی می‌کند، ناگهان غمگین می‌شوی یا خودت را کنار می‌کشی. شاید دلیلش این باشد که هنوز الگویی از کودک درونت فعال است؛ الگویی که آموخته برای زنده ماندن در محیطی پر از بی‌توجهی یا ناپایداری، باید خودش را کنار بکشد، ساکت بماند یا با خشم از خودش دفاع کند.

نکته مهم اینجاست که این الگوها همیشه بد نیستند. آن‌ها زمانی، بهترین راه‌حل ما برای بقا بودند. مثلا کودکی که با قهر والد تنها گذاشته شده، یاد گرفته که خودش را نبازد، وابسته نشود، و همه کارها را به‌تنهایی انجام دهد. ولی حالا که بزرگ شده، شاید دیگر به آن راه‌حل نیاز نداشته باشد، اما مغزش هنوز همان نقشه را دنبال می‌کند.

اینجاست که آگاهی به‌کار می‌آید؛ وقتی بدانیم کدام واکنش‌ ما از الگوهای گذشته می‌آید، می‌توانیم لحظه‌ای بین «احساس» و «پاسخ» فاصله بیندازیم، همان فاصله‌ای که به ما امکان انتخاب می‌دهد. به‌جای اینکه ناخودآگاه خشم بگیریم یا خودمان را پنهان کنیم، می‌توانیم بایستیم، نفس بکشیم و از خودمان بپرسیم: «این حس، مربوط به الان است؟ یا گذشته؟»

همین لحظه‌های خودآگاهی، نخستین گام‌ها برای بازنویسی الگوهای قدیمی‌اند. چون مغز ما، انعطاف‌پذیر است. تجربه‌های جدید، رابطه‌های امن و درک دقیق‌تر از گذشته، می‌توانند مسیرهای تازه‌ای در ذهن ما بسازند. و این یعنی حتی اگر کودک درون‌مان زخمی‌ست، هنوز می‌توان او را در آغوش کشید و به او آموخت که امروز، جهان جای دیگری‌ست.

جمع‌بندی مقاله

کودکی ما فقط در آلبوم‌های عکس باقی نمانده است؛ بلکه در احساسات، واکنش‌ها و شیوه‌های رابطه‌ برقرار‌کردن امروز ما نیز حضور دارد. الگوهایی که برای بقا در گذشته ساخته‌ایم، ممکن است امروز دیگر به کار نیایند یا حتی مانع رشد ما باشند. اما وقتی منشأ آن‌ها را بشناسیم، می‌توانیم انتخاب کنیم که همچنان طبق آن‌ها زندگی کنیم، یا راه تازه‌ای بسازیم. شناخت الگوهای درونی‌شده‌ی کودکی، نقطه آغاز تغییر است؛ تغییری آرام، اما عمیق و رهایی‌بخش.

  1. رفتارها و احساسات امروز ما، اغلب ریشه در تجربه‌های ارتباطی کودکی دارند.
  2. نظریه دلبستگی نشان می‌دهد الگوهای ارتباطی در سال‌های اولیه، در ذهن ما حک می‌شوند.
  3. این الگوها می‌توانند به‌صورت واکنش‌های ناخودآگاه در بزرگسالی تکرار شوند.
  4. شناخت منشأ این الگوها، به ما کمک می‌کند بین گذشته و اکنون تمایز بگذاریم.
  5. مغز و روان ما انعطاف‌پذیر است و با تجربه‌های جدید، می‌توان الگوهای قدیمی را بازنویسی کرد.

برای اندیشیدن بیشتر

تجربه‌های کودکی و بازتاب آن‌ها در احساس امروز

منبع مقاله

این مقاله با هدف کمک به رشد فردی و خودآگاهی نگاشته شده و بر پایه مفاهیم رایج روانشناسی توسعه فردی تدوین شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.