روانشناسی مدیریت، کار و سازمان

تجسم در تصمیم‌گیری کسب‌وکار برای آینده روشن

تجسم در تصمیم‌گیری کسب‌وکار با رویکرد داده و تخیل هوشمند

تجسم در تصمیم‌گیری کسب‌وکار با رویکرد داده و تخیل هوشمند

چرا پیوند تحقیق بازار و تجسم ذهنی، مسیر تصمیم‌گیری کسب‌وکار را روشن‌تر و عملی‌تر می‌کند؟

کسب و کار، تجسم، خلاقیت یا خیال؟

در ابتدای روز، هنگامی که نخستین نور آفتاب به پنجره دفتر می‌تابد و جهان خواب‌آلود نفس‌های تازه می‌کشد، ذهن یک کارآفرین یا مدیر جوان به پرواز درمی‌آید و به هزار و یک تصویر خیالی از آینده می‌اندیشد. ممکن است او چشمانش را ببندد و خود را در یک بازار رویاپردازی تصور کند، جایی که محصولات و خدماتش در خدمت مردم قرار می‌گیرد و هر حرکتی با هدفی والاتر معنا پیدا می‌کند. در چنین لحظاتی است که نقش پنهان تخیل و تجسم، به عنوان جادوی درونی انسان، نمایان می‌شود و راهنمایی می‌کند؛ حتی پیش از آن که اعداد و تحلیل‌های خشک فرصتی برای ظهور پیدا کنند. این تصویرسازی‌های ذهنی که شاید در نگاه اول صرفاً بازی با خیال به نظر آیند، در واقع دریچه‌ای هستند به چشمان بسته واقعیت، نوری امیدبخش بر مسیر تصمیم‌گیری‌های کسب‌وکار و تلنگری لطیف به دروازه‌ی جهان‌های ممکن. در همین لحظات خیال‌آفرینی است که قصه‌ی یک پروژه تولد می‌یابد و ایده‌ای خام به یک رویا تبدیل می‌شود؛ رویاهایی که در مسیر زندگی کاری خود اگر جدی گرفته شوند، می‌توانند تبدیل به تجربه‌های ارزشمند شوند.

اما در پازل واقعی زندگی روزمره کسب‌وکار، تصمیم‌گیری‌ها اغلب در اتاق‌هایی سرد کنار میزهای پر از کاغذ و صفحات اکسل اتفاق می‌افتند. این‌جا جایی است که مفاهیمی مثل اقتصاد رفتاری و تحقیق بازار وارد صحنه می‌شوند. در تلاش برای تحلیل رفتار مشتریان و کشف الگوهای پنهان خرید، کمپانی‌ها گزارش‌ها و نمودارهای رنگارنگی تهیه می‌کنند و امید دارند با منطقی شفاف آینده را پیش‌بینی کنند. با این حال، حتی پیچیده‌ترین مدل‌های آماری و دقیق‌ترین مطالعه‌های میدانی باز هم نمی‌توانند خلا یک مولفه‌ی حیاتی را پر کنند: توانایی تصویرسازی آینده.

اینجا بود که به قدرت جادویی تخیل پی می‌برند؛ قدرتی که می‌تواند اطمینان ذهن را در دل نامعلومی‌ها بگستراند و معنایی گرم و انسانی به اعداد خشک ببخشد. تصور کنید یک طراح هنگام مطالعه نتایج تحقیقات بازار درباره محصول جدیدش، ناگهان چهره‌ی مشتری آرمانی‌اش را در ذهن می‌آفریند و صحنه‌ای را می‌بیند که او با لذت از محصولش استفاده می‌کند. این لحظه‌ی خیال‌آفرینی شاید در نگاه اول کوچک جلوه کند، اما اطمینانی در او به وجود می‌آورد که انتخاب‌ها و استراتژی‌هایش را شکل خواهد داد؛ او می‌فهمد که با استفاده از آمار و داده‌ها در کنار ارتباط با احساسات و تخیلات درونی، می‌تواند استراتژی متفاوتی طراحی کند که هم مطابق نیاز بازار باشد و هم جلوه‌ای خاص از آینده را ترسیم کند.

به عنوان مثال، تصور کنید یک کارآفرین جوان که بودجه‌ی محدودی دارد و روزگارش دنیای کسب‌وکار را تازه می‌شناسد. او دور میز می‌نشیند تا جایی را برای سرمایه‌گذاری اولیه‌اش انتخاب کند: گزارش‌های تحقیق بازار دو مسیر متفاوت را نشان می‌دهند. یکی راهی است محافظه‌کارانه و مطابق با گرایش‌های امروز بازار، و دیگری مسیری جسورانه که هنوز تنها در رویاهای او رنگ زده است. در این لحظات دشوار تصمیم‌گیری است که او به چشم‌های درونش رجوع می‌کند. ممکن است با خود زمزمه کند: «اگر پنج سال آینده رویاهایم رنگ واقعیت بگیرد چه؟» او خود را پنج سال جلوتر می‌بیند: دفتر کارش پر از همهمه‌ی خلاقانه، مشتریانی که با اشتیاق خدماتش را تجربه می‌کنند و طرح کسب‌وکار اولیه‌اش که کم‌کم رنگ و بوی واقعیت گرفته است. این تصویر ذهنی قدرتمند، مسیری را برایش روشن می‌کند. اگرچه گزارش‌های تحقیق بازار و مشاوران مالی از محاسبه‌ی دقیق خطرها و سودها سخن می‌گویند، او می‌داند که در نهایت این تصویر ذهنی است که انگیزه و جهت حرکت او را شکل می‌دهد. او به خود یادآوری می‌کند که انسان‌ها به طور طبیعی به سمت آرامش و آشنا سوق داده می‌شوند (سوگیری حفظ وضع موجود)، اما او تصمیم می‌گیرد شهامت داشته باشد. تصویری که در ذهنش ساخته، راهنمایی‌اش می‌کند تا با نگرشی نو و خلاقانه قدم بردارد؛ نگرشی که هم با داده‌های بازار همخوانی دارد و هم آینده‌ای خوش‌آیند را ترسیم می‌کند. در نهایت، تصمیم او ریشه در تجسمی داشت که پیش از هر تحلیل رسمی متولد شده بود، و این انتخاب جسورانه مسیر کسب‌وکارش را به کلی تغییر داد.

مشاور بین‌المللی مدیریت و استراتژیست اقتصادی

دارنده نشان بین‌المللی مشاوره مدیریت (CMC) و عضو هیئت علمی سازمان مدیریت صنعتی؛ بیش از هجده سال سابقه در حوزه مشاوره مدیریت، توسعه کسب‌وکار و راهبری استراتژیک دارد و در پانزده سال گذشته نیز به آموزش و هدایت علمی مدیران و کارآفرینان پرداخته است. تجربه حرفه‌ای او شامل همکاری با بیش از پنجاه شرکت ملی و بین‌المللی در زمینه‌های برندینگ، بازاریابی دیجیتال، استراتژی، مسئولیت اجتماعی شرکت‌ها (CSR)، تبلیغات و توسعه پایدار است. رویکرد او بر تلفیق دانش مدیریت، نوآوری و شناخت رفتار بازار برای خلق رشد پایدار و توانمندسازی سازمان‌ها استوار است.

تلاقی اقتصاد رفتاری و قصه‌گویی در تصمیم‌های مدیریتی

در اتاق کنفرانس یک شرکت بزرگ، مدیر مالی با چهره‌ای مغموم به انبوهی از نمودارهای پیچیده نگاه می‌کند و نگران ریسک‌های پیش روست. او شاید با صدای بلند بگوید: «گزارش‌های اقتصادی نشان می‌دهند که ما در مواجهه با خطرات، قضاوت عاقلانه‌ای نداریم؛ تحقیقات اقتصاد رفتاری می‌گوید انسان‌ها از ضرر بیشتر از سود می‌ترسند (همان چیزی که تئوری چشم‌انداز درباره‌اش حرف می‌زند). اگر بخواهیم فقط با اعداد بازی کنیم، شاید مطمئن‌ترین راه همین ترسیدن از شکست باشد.» اما مدیر خلاق در آن سوی میز، با لبخند می‌گوید: «درسته، ممکن است طبق نظریه‌های اقتصاد رفتاری من بیش از حد محتاط باشم. اما تا وقتی ذهن ما را تخیلات سالم تغذیه نکند، تصمیمات ما فقط تکرار گذشته خواهند بود.» سپس چشم‌هایش را می‌بندد و ادامه می‌دهد: «من محصول آینده را تصور می‌کنم؛ فرض کن سال بعد است و کامیابی ما به حدی رسیده که مشتریان از همه‌جا سر می‌رسند. هر فردی در جمع دارد از این تجربه حرف می‌زند. در این جمع، کودکانی لبخند می‌زنند، والدینی راضی‌اند و فناوری ما راه‌گشای زندگی شده است. وقتی این تصویر دست‌یافتنی جلوه کند، تصمیمات ما یکپارچه می‌شوند: هر اقدامی به نحوی ما را به آن جشن بزرگ نزدیک‌تر می‌کند.» مدیر مالی نفس عمیقی می‌کشد و لبخند می‌زند: «پس با این حساب، شاید بازار و اقتصاد رفتاری هم باید جای خود را به قصه‌هایی بدهند که ما برای خود می‌سازیم!» مدیر خلاق پاسخ می‌دهد: «حتماً! هر محصول، هر خدمت و حتی هر استراتژی بر پایه‌ی یک قصه شکل می‌گیرد؛ قصه‌ای که در ذهن و قلب سازندگانش متولد شده است. وقتی تصویر آینده را به همه نشان دهیم، انگار همه به یک بازار رویایی گام گذاشته‌اند.»

درست در لحظاتی که بازار و ارقام چهره‌ای خشک و یکنواخت دارند، برخی افراد خردمند ابزارهایی خلاقانه‌تر را به کار می‌گیرند. به یاد دارم که یکی از دوستان تحقیقاتی، به جای پرسیدن پرسش‌های رایج از مشتریان، از آن‌ها خواست چشم‌هایشان را ببندند و تصور کنند محصول شرکت در دستشان است؛ اما نه در همین اکنون، بلکه در سال‌های آینده. او حتی گفت داستانی از آن روز آینده بنویسند: «صبح از خواب پا می‌شوی. بسته‌ای جلوی در خانه‌ات است. وقتی بازش می‌کنی… چه چیزی می‌بینی و چه احساسی داری؟» پاسخ‌های مشتریان ساده اما خیال‌انگیز بودند؛ گویی هر کدام واژه‌های یک قصه‌ی جدید را می‌نوشتند. از یک داستان کوچک، تیم ایده‌هایی گرفت که نه در هیچ نمودار بازار دیده شده بودند و نه در روندهای قبلی پیش‌بینی شده بودند. در نهایت آن داده‌های روایی بود که محصول را شکل داد و بازاریابی تازه‌ای از دلش زاده شد.

این حرف‌ها شاید ما را به یاد دوران کودکی بیاورد؛ زمانی که با قطعات لگو یا مداد رنگی، نقشه‌های یک شهر خیالی یا داستانی بزرگ را ترسیم می‌کردیم. آن وقت‌ها ساعت‌ها غرق در جهان درون می‌شدیم، بی‌آن‌که نگران سود و زیان باشیم. حالا وقتی در مقام یک مدیر یا کارآفرین قرار می‌گیریم، در پس‌زمینه‌ی ذهن‌مان هنوز آن معمار یا نویسنده‌ی کودک وجود دارد. او گاهی در پس تلاش‌های روزمره و پیچیدگی‌های کاری، با یک تابلوی وایت‌بورد یا یک برگ کاغذ ساده، روایتی نو می‌آفریند: مثلاً تصویری ساده از یک فروشگاه شلوغ یا دفتر کاری آینده را می‌کشد؛ خط‌به‌خط نقشه‌ها و ایده‌ها را می‌افریند و گام‌به‌گام، بنایی بزرگ ساخته می‌شود که در ذهن همه‌ی اعضای تیم جای می‌گیرد.

چرا پیوند تحقیق بازار و تجسم ذهنی، مسیر تصمیم‌گیری کسب‌وکار را روشن‌تر و عملی‌تر می‌کند؟

شاید بپرسید درس این ماجراها چیست و چرا اقتصاد رفتاری و تحقیق بازار از جایگاهی حیاتی برخوردار شده‌اند، اما همچنان تخیل در صدر قرار دارد؟ پاسخ ساده است: داده‌ها و تحقیق به ما می‌گویند «چه بوده‌ایم» و «چه هستیم»، اما تصویرسازی ذهنی و قصه‌گویی به ما می‌گویند «چه می‌توانیم باشیم». هرچقدر هم آمار و ارقام موجود دقیق باشند، بدون دیدن چشم‌انداز جدید، تصمیم‌هایمان محکوم به بازسازی گذشته خواهند بود. تخیل، مثل چشمی درخشان، ما را به مسیری می‌کشاند که هنوز کشف نکرده‌ایم؛ مثل نوری که تاریکی آینده را روشن می‌سازد. در این فرایند است که تحقیق بازار همانند قطب‌نمایی عمل می‌کند تا جهت‌یابی ما معقول‌تر و عینی‌تر شود، اما تخیل فانوسی است که آن مسیر را روشن می‌کند. وقتی بتوانیم روشنایی مسیر را ببینیم و در دل آن گام برداریم، تصمیم‌گیری‌های ما نه تنها معنادارتر می‌شوند، بلکه باور و انگیزه‌ی بیشتری نیز پیدا می‌کنند. تخیل به ما قدرت می‌دهد که از محدودیت‌های آن‌چه «قابل اندازه‌گیری» است فراتر رویم و آینده‌ای فراتر از مرزهای فعلی بسازیم.

در بسیاری از شرکت‌های خلاق، گردهمایی‌ها و کارگاه‌های ایده‌پردازی (طوفان فکری) هر روز برگزار می‌شوند؛ جلساتی که شاید رویکردشان با یک جلسه‌ی معمول بررسی ارقام کاملاً فرق داشته باشد اما در دل خود بار همان تحقیق‌مندی را دارند. فرض کنید تیم بازاریابی به جای طراحی یک پرسش‌نامه خشک و رسمی، تصمیم می‌گیرد یک ماجراجویی کوچک ترتیب دهد: اعضا هر کدام نقش مشتری یا محصول آینده را بازی می‌کنند. یکی از اعضا نقش یک خریدار خردسال را بازی می‌کند و تصور می‌کند چگونه با کنجکاوی جعبه‌ی محصول را باز می‌کند؛ دیگری خود را در یک جشن خانوادگی می‌بیند که اطرافش پر از شادی است و محصولات ما باعث لبخند مهمان‌ها شده‌اند. این‌گونه به‌صورت نمایشی، داستان‌ها و ایده‌های جدیدی سر برمی‌آورند؛ داستان‌هایی که هرگز در گزارش‌های آماری معمول یا طرح‌های تحقیق بازار متداول یافت نمی‌شوند. آنچه پدیدار می‌شود، حاصل ترکیب کنجکاوی علمی و قدرت بی‌مرز تخیل است؛ تجربه‌ای که تا مدت‌ها پس از پایان جلسه در ذهن همه‌ی شرکت‌کنندگان می‌ماند و برگ برنده‌ای برای تصمیم‌گیری‌های آتی می‌شود.

برخی می‌گویند اگر حتی با چشمان بسته تصویری روشن و پرجزئیات از آینده داشته باشیم، ناگهان امواجی از انگیزه و جسارت در روح‌مان زاده می‌شود. آنها معتقدند مغز ما طوری طراحی شده که هر چیزی را به روشنی درک کند، آن را هدف نهایی بپندارد. برای مثال، تصور کنید شخصی در خلوت خود، لبخندی بزرگ بر لب دارد چون مدام لوگوی شرکتش را روی تیتر خبرهای بزرگ آینده می‌بیند؛ انرژی و تمرکز او دگرگون می‌شود و ناخودآگاه قدم‌هایی به سوی تحقق آن تصویر برمی‌دارد. در دل این تکه‌ی روان‌شناسی ساده اما عمیق، تجسم آینده آمده تا هدف را مشخص کند و مسیر حرکت را روشن سازد؛ در همین فرایند تصمیمات ما نه تنها با انگیزه‌ای نو گرفته می‌شوند بلکه خرد و منطق هم آماده‌تر است تا با چالش‌های آینده همراه شود.

در نهایت، شاید این شما باشید که باید تصویر آینده‌ی خود را بنویسید؛ شمایی که طرح‌های ساده و پرشور در ذهن دارید اما گاهی اجازه نمی‌دهید بیرون بریزند. کسب‌وکارها هم دقیقاً مانند قصه‌ها با تصویر ذهنی آغاز می‌شوند و در عمل به وقوع می‌پیوندند. اگر امروز از کارهای روتین فاصله بگیریم و زمانی برای خیال‌پردازی اختصاص دهیم، می‌توانیم با اطمینان بیشتری تصمیم بگیریم. کمی چشم‌هایمان را ببندیم و نفس عمیقی بکشیم؛ شاید در آن لحظه تصویری ساده از دفتر کار آینده یا محصول رؤیایی‌مان در ذهن‌مان پدیدار شود. نقشه‌ها و آمارها مفیدند اما رویاها محرک اصلی حرکت ما هستند. حتی بزرگ‌ترین تحلیل‌های اقتصاد رفتاری هم نمی‌توانند روح یک کسب‌وکار را بدون حضور رنگ‌ها و قصه‌های ذهنی درک کنند. بنابراین از امروز اجازه دهیم خیال جای خود را در تصمیم‌های کاری‌مان باز کند. شاید لازم باشد در محیط کار کمی خلوت کنیم و وقتی اطراف‌مان آرام است، دست به ایده‌پردازی بزنیم؛ برخی وقت‌ها صدای اعداد آرامش‌بخش است اما صدای تخیل است که طنین آینده را می‌سازد. آینده‌ای که تصویرش را امروز در ذهن می‌پروریم، می‌تواند فردا سرآغاز خلقی نو در مسیر کاری ما باشد.

تجسم در تصمیم‌گیری کسب‌وکار با رویکرد داده و تخیل هوشمند
دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.