میان ترس و میل در دل رابطههای نوجوانی
میان ترس و میل در دل رابطههای نوجوانی
چطور نوجوانان بدون احساس کنترلشدن میتوانند هم کنار دیگران باشند و هم مستقل بمانند؟
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که نوجوانتان گاهی رفتاری نشان دهد که شما را سردرگم کند. یک روز پر از حرف است و از همه چیز میگوید، و روز بعد ناگهان در اتاقش پناه میگیرد، در را میبندد و با صدای کوتاه فقط میگوید: «میخوام تنها باشم». در ظاهر، چیزی نشده است، اما در درونش، کشمکشی جریان دارد میان میل به ارتباط و ترس از آسیب دیدن.
در دوران نوجوانی، مغز در حال بازسازی گستردهای است؛ نواحی مرتبط با هیجان و همدلی زودتر فعال میشوند، در حالیکه بخشهای مرتبط با کنترل احساسات و تصمیمگیری هنوز در حال رشدند. این ناهماهنگی باعث میشود نوجوان گاهی در روابط خود، بین میل به نزدیکی و نیاز به فاصله گرفتن، رفتوبرگشت کند. او احساس میکند که «میخواهد دیده شود» اما «از دیده شدن میترسد».
در کتاب «کودکان و نوجوانان: درهمتنیدگی میانذهنی و عصبشناسی»، به این نکته اشاره میشود که هر تجربه ارتباطی در نوجوانی، ترکیبی از دو فرایند است: یکی زیستی، در مغز و سیستم عصبی، و دیگری عاطفی، در فضای بین دو ذهن. به همین دلیل، وقتی نوجوان در رابطه با والد، دوست یا حتی معلم خود احساس دوگانگی دارد، این فقط یک نوسان رفتاری نیست؛ بلکه نتیجهی برخورد میان نیاز مغزی به تعلق و ترس هیجانی از ازدستدادن کنترل است.
ترس از نزدیکی، نشانهی بیاعتمادی نیست
مثلاً سارا، دختر شانزدهسالهای است که میگوید: «وقتی دوستم زیاد از من میپرسه چی شده، حس میکنم میخواد تو ذهنم راه بره، فرار میکنم». اما چند روز بعد همان دوست را صمیمانه بغل میکند. در نگاه اول ممکن است رفتار سارا متناقض به نظر برسد، ولی در حقیقت، او در حال آزمودن مرزهای خود و دیگری است. این همان مرحلهای است که نوجوان میآزماید چقدر میتواند «خودش باشد» و در عین حال «در رابطه بماند».
در این سن، رابطه شبیه به آینهای است که نوجوان در آن به دنبال تصویر تازهای از خودش میگردد. هر واکنشِ طرف مقابل، میتواند تصویری را در ذهن او فعال کند؛ تصویری که گاه از گذشته آمده است، از تجربههای اولیهای که در آن، امنیت یا تهدید را در چهره دیگری دیده است. به همین دلیل، حتی نگاه نگران والد هم ممکن است برای نوجوان یادآور لحظهای باشد که احساس کرده تحت کنترل است. او پسمیکشد، نه از بیمهری، بلکه برای حفظ احساس استقلال.
وقتی والدین میخواهند نزدیکتر شوند و نوجوان دور میشود
والدین در این موقعیت معمولاً میان دو حس گرفتار میشوند: دلسوزی و ناتوانی. «میخواستم کمکش کنم، اما گفت دست از سرم بردار!» این جمله آشناست، نه؟ نوجوان در چنین لحظهای، در واقع دارد مرز تازهای برای رابطه ترسیم میکند. همانطور که نویسندگان کتاب اشاره میکنند، مغز نوجوان در حال تمرین «تفکیک خود از دیگری» است؛ یعنی یاد میگیرد همزمان در رابطه باشد و در عین حال هویت مستقل خود را نگه دارد. بنابراین، وقتی از شما فاصله میگیرد، شاید در حال تمرین نوعی استقلال هیجانی است، نه عقبنشینی از عشق.
گاهی نوجوان از والد انتظار دارد که بتواند «موجهایش» را تاب بیاورد. مثل قایقی که دریا را آرام نمیکند، بلکه یاد میگیرد با تلاطمهایش همراه شود. اگر والد در برابر این موجها واکنش شدید نشان دهد، نوجوان احساس میکند که دریا خطرناکتر از آن است که بتوان در آن شنا کرد. اما وقتی والد با ثبات و صبر، بدون قضاوت، کنارش میماند، ذهن نوجوان کمکم یاد میگیرد که ترس و میل میتوانند کنار هم بمانند.
دو ذهن در یک صحنه
در رویکرد میانذهنی، که در این کتاب پایه اصلی فهم رابطه کودک و نوجوان است، گفته میشود هر رابطه واقعی زمانی شکل میگیرد که دو ذهن، هرکدام با دنیای خود، بتوانند در یک «فضای مشترک» با هم حضور داشته باشند. این یعنی والد یا مراقب، فقط شنوندهی کلمات نوجوان نیست، بلکه به حضورش، به تردید و حتی به سکوتش هم گوش میدهد. نوجوان وقتی میبیند والد فقط منتظر پاسخ یا تغییر رفتار نیست، بلکه واقعا میخواهد بفهمد درونش چه میگذرد، احساس امنیت میکند و میتواند آرامتر به رابطه نزدیک شود.
نکته جالب این است که حتی سکوت یا فاصلهگیری نوجوان، خود نوعی پیام است. همانطور که در این کتاب توضیح داده میشود، بدن و نگاه هم در ارتباط نقش دارند؛ مغز نوجوان در زمان رابطه، نه فقط از طریق کلمات، بلکه با سیگنالهای غیرکلامی، مانند تنفس، فاصله و حتی آهنگ صدا، احساس امنیت یا تهدید را تنظیم میکند. بنابراین، آرامش شما در آن لحظه، میتواند تأثیری عمیقتر از هزار جمله نصیحت داشته باشد.
شاید بد نباشد از خود بپرسیم: وقتی نوجوان ما بین «ترس از صمیمیت» و «میل به رابطه» در رفتوبرگشت است، ما چطور واکنش نشان میدهیم؟ آیا با نگرانی به دنبالش میرویم تا از تنهایی بیرونش بیاوریم، یا کمی صبر میکنیم تا خودش راه بازگشت را پیدا کند؟
درک این دوگانگی، یعنی دیدن رشد روانی در حال وقوع؛ جایی که نوجوان دارد یاد میگیرد همزمان نزدیک شود و در عین حال خودش بماند. این شاید یکی از دشوارترین، اما زیباترین مراحل زندگی انسانی باشد.
چطور رابطه، ترس و میل نوجوان را متعادل میکند
پژوهشهای عصبروانی که در این کتاب شرح داده شدهاند، نشان میدهند رابطهی پایدار میان نوجوان و مراقب، در واقع نقش یک «تنظیمکنندهی زیستی» را برای مغز دارد. یعنی مغز نوجوان هنوز نمیتواند به تنهایی هیجانهای شدیدش را تنظیم کند، پس به چهره، لحن و رفتار اطرافیانش نگاه میکند تا از آنها نشانههای آرامش بگیرد. وقتی والد با لحنی آرام و نگاهی پذیرا پاسخ میدهد، همانگونه که نویسندگان توضیح میدهند، مدارهای عصبزیستی مربوط به امنیت فعال میشوند و احساس خطر در نوجوان کاهش مییابد.
این پدیده را میتوان مثل دو ساز در یک ارکستر تصور کرد که کوک شدن یکی، دیگری را هم همآهنگ میکند. وقتی نوجوان در اضطراب یا خشم است و والد با صبر حضور دارد، آرامآرام «ریتم عاطفی» هر دو به هم نزدیک میشود. این همنوازی، همان چیزی است که در مفهوم «همتنظیمی هیجانی» در کتاب توصیف شده است؛ یعنی فرایندی که در آن، دو ذهن از طریق ارتباط غیرکلامی، خود را با احساس دیگری هماهنگ میکنند.
اما اگر والد یا مراقب، خود دچار اضطراب شود، این تعادل از بین میرود. نوجوان حس میکند که باید از رابطه فاصله بگیرد تا از آشفتگی بیشتر در امان بماند. گاهی همین فاصله گرفتنهاست که از بیرون به شکل «بیمیلی به رابطه» دیده میشود. در واقع، نوجوان در حال دفاع از نظام درونی خود است تا از طغیان هیجانی نجات یابد. اگر در این لحظه والد بتواند خودش را نگه دارد و با آرامش بگوید: «میفهمم که الان نمیخوای حرف بزنی، اشکال نداره، من اینجام»، پیامی قویتر از هر نصیحتی به ذهن نوجوان میرسد؛ پیامی که مغز او آن را به شکل امنیت رمزگذاری میکند.
میان استقلال و نیاز به تعلق
در فصلهای مربوط به رشد عاطفی و اجتماعی نوجوان در این کتاب، توضیح داده میشود که تمایل به استقلال، نه در تضاد با دلبستگی است و نه نشانهی طغیان. بلکه بخشی از فرایند طبیعی رشد است. نوجوان با فاصله گرفتن از والد، در واقع دارد آزمایش میکند که آیا میتواند بدون از دست دادن عشق، خودش باشد؟ آیا میتواند بگوید «نه»، بدون اینکه رابطه فرو بریزد؟
نوجوانی به نام آرش در جلسات مشاورهی مدرسه میگوید: «هر وقت مامانم ازم میپرسه کجا میری، احساس میکنم اعتماد نداره، واسه همین دیگه هیچی نمیگم.» در ظاهر، این واکنشی ساده به کنترل والد است، اما در عمق، او دارد آزمایش میکند که مرز میان کنترل و مراقبت کجاست. در این سن، واژهها دیگر بهتنهایی معنا ندارند؛ آنچه نوجوان را آرام میکند، هماهنگی میان لحن، چهره و نیت والد است. اگر مادر با چشمی نگران اما با صدایی آرام بگوید: «میفهمم میخوای خودت تصمیم بگیری، فقط دلم میخواد بدونم کِی برمیگردی»، نوجوان احساس میکند که احترامش حفظ شده است.
مطابق با یافتههای این کتاب، چنین لحظاتی، بستر شکلگیری «بازتاب هیجانی» در مغز نوجواناند؛ جایی که او درمییابد میتواند هم خودش باشد و هم در رابطه بماند. این تجربهها در واقع پایههای شکلگیری خودآگاهی عاطفی و توانایی همدلی را در آینده میسازند.
وقتی واژهها کافی نیستند
نویسندگان کتاب بهزیبایی اشاره میکنند که بخش زیادی از ارتباط میان نوجوان و والد، از مسیر واژهها نمیگذرد، بلکه در نگاه، حرکت، و سکوت معنا مییابد. مثلاً زمانی که نوجوان ناراحت است و شما فقط کنار او مینشینید، بدنش نشانههای آرامش بیشتری نشان میدهد؛ ضربان قلبش پایین میآید و تنفسش آهستهتر میشود. مغز نوجوان در چنین لحظههایی، در بخشهایی که با امنیت، پاداش و ارتباط اجتماعی مرتبطاند، فعالتر میشود. این یعنی، حتی «بودن» سادهی شما، تأثیر فیزیولوژیکی واقعی دارد.
گاهی والدین نگران میشوند که اگر نوجوانشان را به حال خود بگذارند، او از رابطه دور میشود. اما همانطور که در این منبع آمده، حفظ حضور بدون فشار، پیام قدرتمندی از اعتماد است. این نوع حضور، به نوجوان یاد میدهد که رابطه، جای امنی برای بازگشت است. در نتیجه، او کمتر نیاز پیدا میکند که با طغیان یا پنهانکاری، استقلالش را ثابت کند.
یکی از بخشهای مهم کتاب تأکید دارد که رشد عاطفی، نه در تنهایی، بلکه در میدان تعامل اتفاق میافتد. ذهن نوجوان، مثل آیینهای دوطرفه است که هم خودش را در دیگری میبیند و هم تصویر خودش را میسازد. وقتی والد یا مراقب با ثبات، مهربانی و احترام واکنش نشان میدهد، نور این آیینه روشنتر میشود؛ نوجوان خودش را در آن واضحتر میبیند و کمتر از بازتابِ نگاه دیگران میترسد.
رابطهای که در آن هر دو رشد میکنند
یکی از ایدههای کلیدی در این منبع این است که رابطه با نوجوان، یک خیابان یکطرفه نیست. همانقدر که نوجوان از والد یاد میگیرد، والد نیز از او میآموزد. وقتی نوجوان به ما یادآوری میکند که حضور بیش از حد میتواند بههمان اندازهی غیبت، سنگین باشد، در واقع ما را به تعادلی تازه میرساند. همانگونه که در کتاب آمده، ارتباط واقعی یعنی توانایی «حفظ خود در حضور دیگری». اگر والد بتواند میان همدلی و مرز، تعادل برقرار کند، رابطه به صحنهای برای رشد دو ذهن تبدیل میشود؛ ذهن نوجوان و ذهن والد.
شاید وقت آن رسیده باشد که نگاهمان را از «نوجوانِ پرچالش» به «نوجوانِ در حال ساختن خویشتن» تغییر دهیم. او میان امواج احساساتش، در پی ساختن پلی میان ترس و میل است. و هر بار که والد در کنارش میماند، حتی در سکوت، این پل محکمتر میشود.
جمعبندی مقاله
نوجوانی دورهای است میان میل به نزدیکی و ترس از صمیمیت؛ جایی که ذهن در حال یادگیری چگونگی حفظ خود در دل رابطه است. آنچه در این مسیر به او کمک میکند، نه دستور و نصیحت، بلکه حضور آرام و قابلاعتماد والد است. هر بار که والد، بدون قضاوت و عجله، کنار نوجوان میماند، او در سطح زیستی و عاطفی تجربهای تازه از امنیت پیدا میکند. همانگونه که در این کتاب تأکید شده، رابطهی میانذهنی، بستر رشد است؛ یعنی جایی که دو ذهن، در کنار هم، یاد میگیرند چگونه خود را در دیگری ببینند و از دل این دیدن، به خودآگاهی برسند. در این میان، وظیفهی والد، نه کنترل احساسات نوجوان، بلکه تابآوری در برابر پیچیدگیهای اوست.
- ترس و میل در نوجوان دو قطب طبیعی رشد هیجانیاند؛ نه نشانهی ناسازگاری.
- نوجوان برای تنظیم احساسات خود به حضور آرام، نه پرسشهای پیدرپی نیاز دارد.
- رابطهی امن با والد، مدارهای مغزی مرتبط با امنیت و آرامش را فعال میکند.
- استقلال نوجوان در تضاد با دلبستگی نیست؛ بلکه شکل تازهای از آن است.
- وقتی والد میپذیرد میان سکوت و گفتگو تعادل برقرار کند، رابطه تبدیل به میدان رشد مشترک میشود.
برای اندیشیدن بیشتر
تا به حال پیش آمده نوجوانتان با سکوت یا تندی در واقع از شما بخواهد فقط بمانید و توضیح نخواهید؟
یک موقعیت مشابه را به یاد بیاورید. از خود بپرسید: «الان دنبال توضیح بودم، یا حضور؟» ده ثانیه مکث کنید، یک جمله کوتاه تمرین کنید: «میمانم، لازم نیست توضیح بدهی». سپس نشانههای بدن را رصد کنید؛ تنفس، شانهها، نگاه.
وقتی نوجوان بین نزدیکی و فاصله نوسان دارد بهعنوان والد چگونه واکنش میدهید و میتوانید آرام بمانید؟
پیش از واکنش، سه نفس آرام بکشید. بپرسید: «همراهی میکنم، یا کنترل؟». یک انتخاب ساده بدهید: «الان حرف بزنیم یا بعد از شام؟». لحن یکنواخت، جمله کوتاه، مرز روشن.
اگر رابطه را فضای یادگیری متقابل بدانیم رفتار نوجوانتان چه معنای تازهای پیدا میکند؟
رفتار را تمرین یک مهارت ببینید، نه خطا. بپرسید: «چه مهارتی را امتحان میکند؟»، «من چه میآموزم؟». یک گام کوچک تعریف کنید؛ بازگویی یکجملهای از فهم خود، زماندادن برای بازگشت، کاهش پرسشهای پیدرپی.
منبع مقاله
این مقاله از کتاب Children and Adolescents: Integrating Intersubjectivity and Neuroscience انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟