تضادهای درونی، شرم پنهان و آشتی با خویشتن
تضادهای درونی، شرم پنهان و آشتی با خویشتن
آیا شرم از خود، حاصل احساس درونیست یا نگاههای قدیمی؟
تا حالا شده احساس کنی که با خودت راحت نیستی؟ مثلا چیزی درونت میخواد حرفی بزنه یا کاری بکنه، اما همزمان صدایی توی سرت میگه «نه! این درست نیست. نباید چنین حسی داشته باشی». این دوگانگی میتونه آزاردهنده باشه؛ مثل کشمکش بین دو بخش از وجودت که انگار هیچوقت به صلح نمیرسند! یکی میخواهد آزاد باشد، اما دیگری میگوید باید کنترل کنی. یکی هم خواهان تجربهکردن لذت، خشم یا حتی صمیمیشدن با کسیست، اما دیگری سرزنشش میکند. چرا اینطور میشه؟
فرض کن مهتاب بعد از سالها زندگی با خانواده، دلش میخواهد مدتی تنها زندگی کند. اما هر بار که به این موضوع فکر میکند، احساس گناه سراغش میاد. انگار صدایی از درونش میگه: «تو خودخواهی! زن خوب این کارو نمیکنه.» مهتاب نه تنها نمیتونه خواستهاش رو بپذیره، بلکه بابت داشتن این خواسته، شرمگینه. گاهی حتی احساس میکنه آدم بدیه. ولی واقعا این احساس از کجاست؟ خواستهای که درونش شکل گرفته، واقعا «اشتباهه؟» یا شاید فقط با تصویری که از خودش داشته، جور درنمیاد؟
بعضی از ما، سالها با بخشهایی از خودمون در تضادیم. بخشهایی که ممکنه شامل خشم، میل، نیاز به استقلال، نیاز به صمیمیت یا حتی احساساتی مثل حسادت و رقابت باشند. ما یاد گرفتهایم که بعضی از این احساسها «خوب» نیستند. چون شاید وقتی بچه بودیم، هر بار که ناراحت میشدیم، به ما میگفتند «نق نزن»، یا وقتی نیاز به توجه داشتیم، گفتند «بچه نازپرورده نشو.» این پیامها در طول زمان، تبدیل به صداهایی درون ما شدهاند؛ صداهایی که امروز ما را بابت داشتن احساسات طبیعی، شرمنده میکنند.
وقتی بخشهایی از خود را سرکوب میکنی
شهاب همیشه خودش را فردی «منطقی» و «باوقار» معرفی میکند. اما در خلوت، گاهی حس میکند میخواهد گریه کند، فریاد بزند، یا احساس ضعفش را با کسی در میان بگذارد. با این حال، هیچوقت به خودش اجازه نمیدهد چنین کاری کند. چون در کودکی، پدرش میگفت: «مرد که گریه نمیکنه.» این جمله، حالا تبدیل شده به صدایی درونی که مانع تجربهی احساسات واقعی اوست. شهاب در ظاهر آرام است، اما درونش پر از اضطرابهای جمعشدهای است که جایی برای تخلیه ندارند.
وقتی نمیتوانی بخشی از خودت را بپذیری، بهمرور از خودت دور میشوی. بخشی از تو ساکت میماند، اما از بین نمیرود. فقط پنهان میشود. و همانجا، در سکوت ناخودآگاهت، شروع میکند به تولید احساس شرم، گناه یا اضطراب؛ مثل مهمانی ناخواسته که از پنجره بیرونش کردهای، اما حالا پشت در ایستاده و شبها نمیگذارد بخوابی!
شاید بد نباشد از خودت بپرسی: آیا همه احساساتی که سرکوبشان میکنی، واقعا «بد» هستند؟ یا فقط چون با تصوری که از خودت ساختهای، جور نیستند؟
شرم، احساس پنهانی که انسجام ما را تهدید میکند
شرم، یکی از نیرومندترین و در عین حال، پنهانترین احساساتیست که میتواند فرد را از درون متلاشی کند. برخلاف گناه که به یک عمل خاص اشاره دارد، شرم ریشه در این حس دارد که «من اشتباه هستم». یعنی نه فقط کارم، بلکه خودم، موجودی ناپذیرفتنیام. این نوع احساس، میتواند انسجام روانی ما را بهمرور فرسوده کند.
مثلا ترانه، دختری است که از ابراز تمایلش به موفقیت میترسد، چون از کودکی یاد گرفته که نباید جلوتر از بقیه باشد، مخصوصا از خواهرش! هر بار که در کارش پیشرفتی بهدست میآورد، ناخودآگاه جلوی پیشرفتش را میگیرد. انگار موفق بودن، تهدیدی برای روابطش است. اینگونه است که شرم، بهجای اینکه فقط یک احساس باشد، تبدیل به نیرویی پنهان میشود که رفتار ما را شکل میدهد.
و این سوال باقی میماند که اگر شرم، سالها در ذهن ما ریشه کرده باشد، چطور میشود آن را دید، و قدمبهقدم از آن عبور کرد؟
وقتی خودت را نمیپذیری، با دیگران هم درگیر میشوی
وقتی نتوانی بخشی از خودت را بپذیری، اغلب در رابطه با دیگران هم دچار مشکل میشوی. مثلا اگر میل به خشم درونت را سرکوب کنی، ممکن است بهجای آنکه مستقیما حرفت را بزنی، به شکل غیرمستقیم و منفعل و پرخاشگر رفتار کنی. یا اگر بخشی از وجودت را «نابهنجار» بدانی، ممکن است دیگران را بابت همان ویژگیها سرزنش کنی؛ چون تحمل دیدن چیزی در آنها را نداری که خودت از آن میترسی.
این مکانیسم، مثل آینه عمل میکند. وقتی از بخشی از خودت شرمندهای، آن را در دیگری میبینی و نسبت به آن حساستر میشوی و اینگونه، شرم درونی، به قضاوت بیرونی بدل میشود.
اما راه حل چیست؟ آیا میشود دوباره با تمام بخشهای خودت، حتی آنهایی که سالها پنهان بودهاند، وارد گفتگو شوی؟
چطور میتوان با بخشهای درونی در تضاد، آشتی کرد؟
سارا همیشه در جمعها خجالتی و ساکت است، اما وقتی تنهاست، از خیالپردازیهای شجاعانهاش لذت میبرد. گاهی با خودش فکر میکند: «چقدر متفاوت میشم وقتی تنها هستم…» اما بعد سریع خودش را سرزنش میکند و میگوید: «تو اهل این چیزها نیستی. آدمی مثل تو باید همیشه حسابشده و متین باشه.» سارا با دو بخش از خودش درگیر است؛ بخشی که دلش میخواهد کشف کند، ابراز کند، تجربه کند؛ و بخشی دیگر که مراقب است مبادا از چهارچوبهای مقبول بیرون بزند. این تضاد، چیزیست که بسیاری از ما، بدون آنکه به زبان بیاوریم، هر روز با آن زندگی میکنیم.
آشتی با بخشهای درونی، از پذیرش آغاز میشود. پذیرش نه به معنی تایید همه احساسها و رفتارها، بلکه بهمعنای دیدن آنها، شنیدن آنها و پذیرفتن اینکه «این هم بخشی از من است». برای این کار، باید اول به جای سرکوب، به شناخت برسیم. مثلا اگر درونت تمایل به خشم وجود داره، بهجای انکار، بپرس: «این خشم از کجا میاد؟ از چی دارم دفاع میکنم؟»
یکی از راههای موثر، نوشتن احساسات و گفتگو با خودت است. وقتی بنویسی چه احساسی داری و چه صدایی درونت آن را نقد میکند، میتوانی دو بخش وجودت را مجزا ببینی. مثلا بنویسی: «من الان ناراحتم که دوستم دعوتم رو رد کرد»، و صدای درونت بگه: «تو زیادی حساس و وابستهای.» در اینجا میفهمی که صدای دوم، شاید صدای والدینیست که سالها پیش این پیام را دادهاند. و حالا، زمان آن است که خودت، از خودت دفاع کنی.
تمرین دیگر، تخیل گفتگوی درونیست؛ تصور کن دو بخش از وجودت نشستهاند روبهروی هم: یکی بخش احساسی، آسیبپذیر یا خواهان تجربه؛ و دیگری بخش منتقد، قضاوتگر یا محافظ. آیا میشود بینشان واسطه شد؟ آیا میشود با بخش منتقد حرف زد و به او گفت: «میدونم که نگرانی، اما اجازه بده احساس کنم، تجربه کنم، و خودم راه رشد رو پیدا کنم»؟
نقش شرم در حفظ یا بازسازی انسجام روانی
شرم اگرچه دردناک است، اما گاهی بهنوعی تلاشیست برای حفظ انسجام روانیمان. یعنی وقتی بخشی از ما با ارزشهای درونیمان در تضاد قرار میگیرد، شرم بهعنوان زنگ خطر ظاهر میشود. اما اگر این زنگ خطر، دائما روشن بماند، دیگر نشانه نیست، بلکه مانع است. بهجای اینکه کمک کند تا به هماهنگی برسیم، ما را در چرخه سرزنش و خودگریزی میاندازد.
به همین دلیل، مهم است که یاد بگیریم بین شرم کارکردی و شرم فلجکننده تفاوت بگذاریم. مثلا حس شرم بعد از ناراحت کردن یک دوست، میتواند ما را به بازسازی رابطه سوق دهد. اما حس شرم بابت داشتن یک میل طبیعی، مثل تمایل به توجه یا صمیمیت، فقط باعث گسست درونی میشود.
شناخت این تفاوتها، به ما کمک میکند تا از شرم بهعنوان راهی برای رشد استفاده کنیم، نه مانعی برای تجربه خود واقعی.
سفری به سوی خویشتن یکپارچه
وقتی بخشهای مختلف درونت را ببینی، بهجای آنکه از آنها بترسی یا فرار کنی، کمکم میتوانی بینشان گفتگو ایجاد کنی. این فرآیند، چیزیست شبیه «تلفیق» درونی. یعنی بهجای انکار یا حذف، بخواهی بفهمی، درک کنی و حتی به آن بخش، فضایی برای ابراز بدهی، چون تا زمانی که یک احساس یا میل، سرکوبشده باقی بماند، نمیتواند رشد پیدا کند؛ بلکه در حاشیه روان، به شکلهایی ناپایدار ظاهر میشود.
مثلا وقتی خشم را نمیپذیری، ممکن است آن را در قالب خستگی، سردی، یا انتقادهای بیپایان بروز دهی. اما وقتی به خشم اجازه حضور بدهی، میتوانی بفهمی از چه چیزی محافظت میکند. شاید پشت خشم، نیازی برای احترام، مرز یا شنیدهشدن باشد. همین فهم، میتواند آغاز پذیرش و یکپارچگی شود.
و مهمتر از همه، اینکه بدانی انسان کامل، کسی نیست که بدون تضاد باشد؛ بلکه کسیست که توانسته میان این تضادها، تعادل و گفتگو ایجاد کند.
جمعبندی مقاله
ما همیشه با تمام بخشهای خودمان در صلح نیستیم! گاهی درون ما صداهایی هستند که احساسات، خواستهها یا بخشهایی از وجودمان را سرکوب میکنند. این تضاد، اگر نادیده گرفته شود، به شرم و گناه درونی بدل میشود؛ اما اگر با دقت، مهربانی و خودآگاهی به آن نگاه کنیم، میتواند دروازهای برای شناخت عمیقتر و آشتی با خود باشد. پذیرش، شناخت، و گفتگو با این بخشهای درونی، ما را به سمت یکپارچگی و رشد هدایت میکند؛ مسیری دشوار، اما ضروری برای آنکه خود واقعیمان را زندگی کنیم.
- تضاد درونی اغلب از صدای درونیای ناشی میشود که در گذشته، ما را بابت احساسات طبیعی شرمنده کرده است.
- شرم، برخلاف گناه، به احساس «اشتباهبودنِ خود» اشاره دارد و میتواند انسجام روانی را تهدید کند.
- پذیرش بخشهای درونی به معنای تایید آنها نیست، بلکه به معنای شنیدن و شناختن آنهاست.
- تمایز بین شرم کارکردی و شرم فلجکننده، به ما کمک میکند تا از چرخهی سرزنش بیرون بیاییم.
- تلفیق و گفتگو میان بخشهای متضاد درونی، ما را به سمت یک خویشتن منسجمتر و واقعیتر هدایت میکند.
برای اندیشیدن بیشتر
آیا صدایی که احساساتت را سرزنش میکند، واقعا متعلق به توست؟ یا فقط بازتابیست از گذشتهای که هنوز درونت زنده است؟
اگر همه بخشهای وجودت را بشنوی و بپذیری، چه تغییری در رابطهات با خودت و دیگران ایجاد میشود؟
کدام احساس یا میلی را در خودت سرکوب کردهای که شاید وقت آن رسیده به آن گوش بدهی، نه از آن فرار کنی؟
منبع مقاله
این مقاله با هدف کمک به رشد فردی و خودآگاهی نگاشته شده و بر پایه مفاهیم رایج روانشناسی توسعه فردی تدوین شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟