روانشناسی روابط زوجین

تجربه انتقالی دردناک در برابر نیاز به تأیید

تجربه انتقالی دردناک در برابر نیاز به تأیید

تجربه انتقالی دردناک در برابر نیاز به تأیید

وقتی گذشته در رابطه‌های امروز ما زنده و بازتولید می‌گردد.

آیا شریک زندگی‌ات واقعا باعث رنج توست؟

هانیه هر وقت احساس می‌کرد همسرش فرزاد از او فاصله گرفته، ناگهان از کوره درمی‌رفت. گاهی فقط با نگاه سرد او، شبش خراب می‌شد. بارها از خودش پرسیده بود: «چرا این‌قدر زود می‌رنجی؟ مگر او چه گفته؟» اما همین سکوت ساده، کافی بود تا یک درد عمیق درونش بیدار شود. در همان لحظه، شاید خودش هم نمی‌دانست که آنچه در دلش فعال شده، فقط یک دلخوری از حال نبود؛ بلکه بازگشت خاطره‌ای احساسی از گذشته‌ای دور بود.

این نمونه‌ای از آن چیزی است که در روانکاوی به آن «انتقال» گفته می‌شود. یعنی وقتی تجربه‌های قدیمی، اغلب از دوران کودکی، بدون اینکه خودآگاه باشیم، بر رابطه اکنون‌مان سایه می‌اندازند. مثلا اگر قبلا مورد بی‌توجهی والدین بوده‌ایم، هر رفتار مشابهی از شریک زندگی‌مان ممکن است درد همان دوران را دوباره زنده کند.

تا حالا برایتان پیش آمده که به‌شدت ناراحت شوید، ولی بعدا احساس کنید ناراحتی‌تان بیش از اندازه بوده؟ یا اینکه بفهمید از چیزی دلخورید که «الان» واقعا آن‌قدر هم جدی نبوده؟ این همان لحظه‌ای است که باید به انتقال فکر کرد. جایی که درد امروز، در واقع پژواک دردی قدیمی‌تر است.

وقتی دردهای قدیمی روی رابطه سایه می‌اندازند

فرزاد بارها می‌گفت: «هانیه، من فقط خسته بودم، نه بی‌علاقه. چرا فکر می‌کنی دوستت ندارم؟» اما هانیه نمی‌توانست تفاوتی بین «خستگی فرزاد» و «بی‌مهری پدرش» قائل شود. برای ذهن او، این دو یکی شده بودند. آنچه در حال حاضر اتفاق می‌افتاد، از فیلتر تجربه‌های گذشته عبور می‌کرد و معنایی شدیدتر و دردناک‌تر پیدا می‌کرد.

این همانجایی است که دردهای انتقالی به روابط لطمه می‌زنند. ما شریک فعلی‌مان را با چهره‌های گذشته اشتباه می‌گیریم، ناخودآگاه گمان می‌کنیم همان بی‌توجهی، همان قضاوت، همان رهاشدگی در حال تکرار است؛ و بر اساس همین حس، واکنشی نشان می‌دهیم که شاید اصلا به طرف مقابل ربطی نداشته باشد!

اینجا پرسشی مهم پیش می‌آید: چقدر از واکنش‌های ما، از آنچه واقعا «الان» اتفاق افتاده سرچشمه می‌گیرد؟ و چقدر از زخمی است که هنوز از گذشته با ماست؟ شناخت این مرز، شاید یکی از مهم‌ترین گام‌ها برای رسیدن به رابطه‌ای سالم‌تر و همراه‌تر باشد.

مهم است بدانیم که منظور از انتقال، توهم یا خیالبافی نیست. بلکه واکنش واقعی روان ماست به نشانه‌هایی که برایش آشنا هستند. این نشانه‌ها ممکن است ظاهری ساده داشته باشند، اما برای ما، یادآور خاطراتی دردناک‌اند.

تجربه‌های ترمیمی، وقتی تأیید کافی نیست!

در نقطه مقابل تجربه انتقالی، گاهی ما در رابطه دنبال چیزی هستیم که احساس «خود بودن» را در ما زنده کند. مثلا وقتی کاری انجام داده‌ایم و منتظریم شریک‌مان با تحسین یا قدردانی واکنش نشان دهد، یا وقتی نیاز داریم که در لحظه‌ای حساس، طرف مقابل بدون قضاوت، فقط شنونده باشد.

این‌ها همان چیزی هستند که به آن‌ها «تجربه‌های ترمیمی» گفته می‌شود. یعنی آن لحظه‌هایی که رابطه، به ما کمک می‌کند تا احساس انسجام، معنا و ارزشمندی داشته باشیم. به زبان ساده‌تر، وقتی احساس می‌کنیم «درست همان‌طور که هستیم، پذیرفته شده‌ایم».

برخلاف درد انتقالی که زخم قدیمی را باز می‌کند، تجربه‌های ترمیمی می‌تواند مرهمی بر همان زخم باشد. برای مثال، وقتی فرزاد به جای توضیح منطقی، به هانیه بگوید: «می‌فهمم که احساس تنهایی کردی»، ممکن است همان لحظه برای هانیه مثل آبی بر آتش سال‌ها درد باشد.

اما اگر این نوع تجربه‌ها به‌صورت مداوم فراهم نشود، ما به‌تدریج دچار ناامیدی می‌شویم. نه فقط از شریک‌مان، بلکه از خودمان! احساس بی‌ارزشی، تردید به دوست‌داشتنی بودن، و شک در کفایت خود، می‌تواند در سکوت شکل بگیرد. آیا تا به حال چنین احساسی را تجربه کرده‌اید؟

وقتی گذشته در رابطه‌های امروز ما زنده می‌شود و بازتولید می‌گردد.

تقابل درد انتقالی و تجربه‌ ترمیم‌گر

گاهی رابطه تبدیل به صحنه‌ای می‌شود که در آن گذشته‌ دردناک دوباره اجرا می‌شود، اما گاهی هم همان رابطه می‌تواند فرصتی باشد برای تجربه‌ای جدید، متفاوت و ترمیم‌گر؛ یعنی همان چیزی که روان به آن نیاز دارد تا باور کند: «این‌بار می‌شود جور دیگری هم بود».

بیایید این را مثل دو مسیر در ذهن‌مان تجسم کنیم. یکی مسیر آشنا، خاک‌خورده و پر از ردپای ناراحتی‌های قدیمی است؛ مسیری که ناخودآگاه با دیدن نشانه‌های آشنا (مثل سکوت، بی‌توجهی، انتقاد) دوباره فعال می‌شود. اما مسیر دوم، ناآشناست؛ پر از احتمال‌هایی که قبلا تجربه‌اش نکرده‌ایم، مثل همدلی، شنیده‌شدن، تأیید بدون شرط.

وقتی شریک زندگی، به‌جای بازآفرینی زخم، رفتاری متفاوت نشان می‌دهد، روان فرصتی پیدا می‌کند تا باورش را نسبت به خودش و رابطه تغییر دهد. این لحظه‌ها ساده‌اند، اما اثرگذار، مثلا یک جمله‌ی کوتاه، یک تماس نگاه، یا حتی پذیرش سکوت با مهربانی.

آیا می‌توان یاد گرفت که به‌جای بازتولید درد، فرصت ترمیم بسازیم؟ آیا ممکن است همان رابطه‌ای که روزی ما را زخمی کرده، حالا بستری برای بهبودمان باشد؟ پاسخ این پرسش‌ها در شناخت همین دو تجربه‌ی متضاد نهفته است.

چگونه تفاوت این دو تجربه را تشخیص دهیم؟

ممکن است از خود بپرسید که از کجا بدانم آنچه حس می‌کنم، درد انتقالی است یا واکنشی به رفتار فعلی؟ تشخیص این دو آسان نیست، اما نشانه‌هایی دارد. مثلا اگر شدت ناراحتی‌تان با واقعیت بیرونی نمی‌خواند، یا اگر احساساتتان حالت آشنا، تکرارشونده و شدید دارند، احتمال دارد پای یک تجربه انتقالی در میان باشد.

در مقابل، تجربه‌های ترمیم‌گر معمولا با آرامش همراه‌اند. وقتی همسرتان حرف‌تان را با دقت گوش می‌دهد یا بدون عجله شما را تأیید می‌کند، احساس یکپارچگی و امنیت پیدا می‌کنید. نه به‌خاطر محتوای حرف، بلکه به‌خاطر بودن و با هم بودن.

نکته مهم دیگر، نگاه کردن به نحوه واکنش شریک‌مان است. آیا واکنش او ما را بیشتر به تکرار گذشته می‌برد، یا فرصتی برای تجربه‌ای جدید فراهم می‌کند؟ این تفاوتی‌ست که می‌تواند رابطه را به چرخه درد یا مسیر رشد بکشاند.

یادگیری این مهارت که به جای واکنش فوری، لحظه‌ای مکث کنیم و ببینیم چه چیزی در درون‌مان فعال شده، می‌تواند اولین گام به سوی شناخت تفاوت این دو تجربه باشد. به عنوان مثال مکثی ساده، اما پرمعنا.

آشتی با خود و رابطه

در پایان باید بپذیریم که رابطه‌ها همیشه ترکیبی از این دو نوع تجربه‌اند؛ دردهای انتقالی و لحظه‌های ترمیم¬گر. گاهی یک نگاه ما را به دل زخمی قدیمی می‌برد، و گاهی یک جمله ما را دوباره در دل رابطه آرام می‌کند.

اگر بتوانیم این دو را بشناسیم، نه‌تنها شریک زندگی‌مان را بهتر درک می‌کنیم، بلکه نسبت به خودمان نیز مهربان‌تر می‌شویم. چون درمی‌یابیم که بسیاری از واکنش‌هایمان، ریشه‌ای دارند و شناخت این ریشه، نقطه شروع دگرگونی است.

هرچقدر هم در روابط گذشته‌مان آسیب دیده باشیم، اگر رابطه امروز بتواند لحظه‌ای متفاوت بی‌آفریند، روان ما شانس التیام خواهد داشت. کافی‌ست یکی از ما به جای تکرار، لحظه‌ای «درنگ» کند، «ببیند» و «بپذیرد». همین می‌تواند آغاز یک مسیر تازه باشد.

جمع‌بندی مقاله

در این مقاله، سفری داشتیم به دو تجربه بنیادین که می‌توانند مسیر یک رابطه را به دو جهت کاملا متفاوت بکشانند؛ تجربه‌های دردناک انتقالی که گذشته را بازتولید می‌کنند، و تجربه‌های ترمیم‌گر که ظرفیت التیام و بازسازی دارند. شناخت این دو تجربه، به ما کمک می‌کند تا ریشه بسیاری از واکنش‌های هیجانی‌ خود یا شریک زندگی‌مان را بهتر بفهمیم و شاید به‌جای بازآفرینی زخم، فرصت رشد فراهم کنیم.

  1. انتقال زمانی رخ می‌دهد که تجربه‌ای در اکنون، زخم‌های عاطفی گذشته را دوباره فعال می‌کند.
  2. واکنش‌های شدید یا تکرارشونده در روابط، اغلب ریشه در دردهای انتقالی دارند.
  3. تجربه‌های ترمیم‌گر لحظه‌هایی هستند که در آن‌ها احساس می‌کنیم «همان‌طور که هستیم» پذیرفته شده‌ایم.
  4. اگر رابطه بتواند تجربه‌ای جدید و متفاوت فراهم کند، امکان ترمیم روانی شکل می‌گیرد.
  5. شناخت و تمایز این دو تجربه، می‌تواند به درک متقابل و نزدیکی عمیق‌تر در رابطه کمک کند.

برای اندیشیدن بیشتر

تجربه انتقالی دردناک در برابر نیاز به تأیید

منبع مقاله

این مقاله از کتاب «An Intersubjective Systems Approach to Couples Therapy» انتخاب شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.