پرورش بازیگوشی و لحظات ملاقات در رابطه زوجین
پرورش بازیگوشی و لحظات ملاقات در رابطهٔ زوجین
چگونه کنجکاوی و تجربههای تازه، پیوندی عمیقتر میان ما ایجاد میکنند؟
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که در میانهٔ یک روز شلوغ، ناگهان همسرتان لبخندی شیطنتآمیز بزند یا با لحنی کودکانه بگوید: «بیا فرار کنیم!» شاید هم تجربه کرده باشید که در دل سکوت یک روز خستهکننده، شریکتان با حرکتی کوچک، مثل یک نگاه متفاوت یا جملهای غافلگیرکننده، گرمای خاصی به فضا بدهد. این لحظهها، به ظاهر سادهاند، اما عمق زیادی دارند. آنها به رابطه جان میدهند؛ رابطهای که ممکن است درگیر روزمرگی شده باشد، با این لحظههای بازیگوشانه دوباره نفس میکشد.
ما در زندگی مشترک، اغلب گرفتار انجام کارهای ضروری، برنامهریزی، مدیریت مالی یا تربیت فرزندان میشویم. در این میان، بازیگوشی – همان حالت شوخیآمیز، بدون هدف، بیپیرایه و کودکگونه – کمکم رنگ میبازد. اما درست همین بازیگوشی است که میتواند فضای تازهای برای ارتباط ایجاد کند. فضایی که در آن، هر دو نفر خودشان را ورای نقشهای همیشگی «همسر»، «پدر» یا «مادر» تجربه میکنند. آیا تا به حال احساس کردهاید که دلتان برای خندیدن بیدلیل، برای شیطنتهای دونفره یا برای لحظهای دیوانگیِ بیخطر تنگ شده باشد؟
در همینجا، مفهوم مهمی به نام «لحظهٔ ملاقات» شکل میگیرد. لحظهای که در آن، دو ذهن، بیپیشفرض و بیداوری، باهم روبهرو میشوند. نه برای حل مسئله، نه برای هماهنگی، بلکه فقط برای بودن با هم. در این لحظهها، شما نه بهعنوان کسی که وظیفهای دارد یا باید منطقی باشد، بلکه به عنوان یک انسانِ ساده، در حال تجربه کردن هستید. شریکتان هم همینطور. اینجا، رابطه معنا پیدا میکند. اما چطور میشود این لحظهها را ساخت یا به آنها فرصت داد تا اتفاق بیفتند؟
وقتی رابطه به فضای بازی تبدیل میشود
مریم و علی ۸ سال است که با هم زندگی میکنند. آنها همیشه برنامهریزی دقیقی برای کار، خرید، تعطیلات و مهمانی دارند. اما مدتی است که احساس میکنند همه چیز پیشبینیپذیر و کمی خشک شده است. یک روز، وقتی علی از سر کار برگشت، مریم بدون هیچ مقدمهای گفت: «امشب شام نمیپزم، بیا بریم پیادهروی بیهدف!» علی اول جا خورد، اما وقتی دید مریم چقدر مشتاق است، با لبخند موافقت کرد. آن شب، بدون برنامه، فقط قدم زدند، حرفهای بیربط زدند و خندیدند. بعد از مدتها، احساس نزدیکی تازهای میانشان شکل گرفت.
اینجا دقیقا اتفاقی افتاد که میتوان نامش را گذاشت «بازیگوشی رابطهای». منظور از بازی، صرفاً خندیدن یا شوخی کردن نیست؛ بلکه ایجاد یک فضا برای رهایی موقت از ساختارهای تثبیتشده زندگی است. گویی ذهن هر دو نفر از تکرارها آزاد میشود و فرصت تجربه تازه مییابد. همانطور که دو برگ روی آب، با موجهای هم پیش میروند، در این حالت هم دو ذهن در یک حرکت همآهنگ، فضای جدیدی میسازند. پرسش اینجاست: چرا این فضاها را فراموش میکنیم؟
شاید چون گمان میکنیم در رابطه باید همیشه منطقی، حسابشده یا مفید رفتار کنیم. شاید چون بازیگوشی را جدی نمیگیریم. اما حقیقت این است که لحظههای بازیگوشی، همانقدر که شادیآورند، میتوانند عمیقترین لحظههای پیوند هم باشند. چرا که در این لحظهها، نقابها میافتد، ساختارها شل میشود و دو نفر، بدون دفاع، به هم نزدیک میشوند.
آیا تا به حال فکر کردهاید که اگر به جای تحلیل رفتار طرف مقابل، فقط چند دقیقه «با» او باشید، چه چیزی ممکن است بین شما زنده شود؟ نه بهعنوان قاضی، نه بهعنوان مشاور، بلکه فقط بهعنوان شریک تجربه. این همان جاییست که بازیگوشی، زمینهساز لحظه ملاقات میشود.
لحظه ملاقات؛ جایی که دو ذهن واقعا هم را میبینند
سارا همیشه فکر میکرد همسرش، فرهاد، هیچوقت او را درست نمیفهمد. فرهاد هم احساس میکرد هرچه میگوید، باز هم سارا از او ناراضی است. آنها بارها سعی کردند با منطق مشکل را حل کنند، اما هر بار گفتوگو به بحث کشیده میشد. تا اینکه یک شب، در سکوتی طولانی، سارا فقط دست فرهاد را گرفت و گفت: «هیچی نگو، فقط یک دقیقه کنارم باش.» فرهاد، برای اولینبار بدون تلاش برای دفاع یا توضیح، فقط ماند. آن لحظه کوتاه، به گفته هر دو، چیزی در رابطهشان را تغییر داد.
لحظه ملاقات، برخلاف ظاهر سادهاش، عمیق است. این لحظهها فقط زمانی شکل میگیرند که هر دو نفر، ولو برای چند ثانیه، دست از تفسیر و پیشفرض بردارند. نه بخواهند چیزی را حل کنند، نه بخواهند چیزی را اثبات کنند. فقط «باشند». در این بودنِ ساده، چیزی از جنس آرامش، پذیرش و پیوند رخ میدهد. حتی نگاه سادهای که در آن قضاوتی نیست، میتواند لحظه ملاقات باشد.
شاید تصور کنید این لحظهها نادر یا دستنیافتنیاند، اما واقعیت این است که هر رابطهای، بذر چنین لحظههایی را در خود دارد. فقط کافیست سرعت، داوری و واکنشهای سریع را کمی کنار بگذاریم. تنها برای یک دقیقه، ذهنمان را باز نگه داریم تا تجربهای تازه شکل بگیرد. شاید لازم باشد از خود بپرسید: «چه چیزی مانع میشود که فقط چند ثانیه، در کنار شریکم حضور داشته باشم، بدون نیاز به توضیح یا واکنش؟»
بازیگوشی، جرقهای برای خروج از چرخههای تکراری
زوجهایی را تصور کنید که سالها در کنار هم زندگی کردهاند، اما هر گفتوگو به یک نقطه ختم میشود: ناراحتی، بحث یا سکوت. بهمرور زمان، این چرخههای تکراری به بخشی از بافت رابطه تبدیل میشوند. اما درست در دل این چرخهها، فرصتی پنهان وجود دارد؛ فرصتی که با یک واکنش غیرمنتظره، با یک جمله متفاوت، با یک بازیگوشی کوچک فعال میشود. مثلا وقتی سارا عادت دارد در مواجهه با دلخوری عقبنشینی کند، اما این بار لبخند بزند و بگوید: «میدونی چیه؟ من قهرم، اما فقط یک دقیقه!» این جمله، فضا را عوض میکند. یک تغییر کوچک، یک مسیر تازه میسازد.
بازیگوشی یعنی پذیرش اینکه همیشه نباید همهچیز را درست انجام دهیم، همیشه نباید دقیق و منطقی باشیم. این فضا، به دو نفر اجازه میدهد که برای لحظاتی، از هویت تثبیتشدهشان بیرون بیایند. یعنی نه بهعنوان «کسی که همیشه باید قوی باشد» یا «کسی که باید شنوندهٔ خوبی باشد»، بلکه فقط بهعنوان یک انسان معمولی، با نیاز به خندیدن، تجربه کردن و شگفتزده شدن. آیا تا به حال احساس کردهاید که دقیقا در لحظاتی که هیچ برنامهای نداشتهاید، بیشترین نزدیکی را با شریکتان حس کردهاید؟
در رابطهای که درگیر نقشها، انتظارات و واکنشهای پیشفرض شده، بازیگوشی همچون نفس تازهایست. زیرا ذهن ما، معمولا در تلاش برای بازسازی چیزهای آشناست. اما وقتی یکی از دو نفر به شکل متفاوتی واکنش نشان میدهد، ذهن طرف مقابل هم مجبور میشود الگوهای خود را بازنگری کند. اینجاست که لحظهای ناب اتفاق میافتد. لحظهای که دیگر در آن، «چه کسی درست میگوید» مهم نیست، بلکه «چه چیزی تازه خلق میشود» اهمیت پیدا میکند.
در این فضا، حتی اشتباه هم میتواند فرصتی باشد. مثلا اگر علی هنگام خرید، چیزی را جا گذاشته، مریم میتواند بهجای سرزنش بگوید: «میخوای دفعهٔ بعد لیست رو من بنویسم، اما با یه شرط: باید تو هم کنارم نقاشی بکشی!» این شوخی ساده، نه فقط از تنش جلوگیری میکند، بلکه همزمان پیامی عمیق میفرستد: «ما میتونیم اشتباه کنیم و همچنان کنار هم بخندیم.»
بازگشت به تجربههای بدنی و زنده در رابطه
یکی از ویژگیهای بازیگوشی و لحظه ملاقات، بازگشت به تجربهٔ زنده و بدنی است. نه آنچه فکر میکنیم باید احساس کنیم، بلکه آنچه واقعا اکنون در بدن و دلمان جریان دارد. مثلا تجربه لمس دست همسر، فقط لمس نیست؛ گاهی یک جور اطمینان خاموش است. یا نگاه کردن به چشمان هم، بدون حرف، خودش میتواند حاوی هزار احساس باشد. این نوع تجربهها، وقتی بدون برنامهریزی و از دل رابطه بیرون میآیند، تبدیل به لحظههای خالص میشوند. آیا تا به حال احساس کردهاید که فقط یک نگاه صمیمانه، خیلی بیشتر از یک توضیح بلند اثرگذار بوده است؟
رابطههایی که در آن دو نفر فقط از طریق کلمات ارتباط دارند، بهمرور میتوانند به گفتوگوهای تحلیلی، خشک و تکراری محدود شوند. اما بدن، حافظهای زنده دارد. بدن به تماس، به نزدیکی فیزیکی، به بازیهای بیکلام پاسخ میدهد. بازیگوشی این امکان را میدهد که دو نفر، بدون نیاز به بحث یا تحلیل، فقط از طریق یک تجربهی مشترک – مثلاً بازی، قدم زدن، آواز خواندن، یا حتی رقصیدن – دوباره پیوند بخورند.
لحظه ملاقات میتواند در دل همین تماسهای ساده زاده شود. مثلا وقتی مریم تصمیم میگیرد علی را غافلگیر کند و با چشمهای بسته هدایتش کند تا هدیهای کوچک را پیدا کند، این یک بازی کودکانه به نظر میرسد، اما در واقع یک تمرین عمیق اعتماد، حضور و همزمانی ذهنیست. هر دوی آنها باید در همان لحظه باشند، نه در گذشتهٔ دعواها یا آیندهٔ نگرانیها.
شاید این پرسش در ذهنتان بیاید که اگر شریک شما اهل بازیگوشی نباشد چه؟ پاسخ این است که بازی کردن، یک ویژگی ذاتی نیست؛ بلکه حالتیست که با امنیت، حضور و دلسپردگی شکل میگیرد. اگر بتوانید فضا را امن، آزاد و بدون قضاوت نگه دارید، حتی خجالتیترین آدمها هم میتوانند بهمرور، وارد این جریان شوند. کافیست به جای دعوت مستقیم، خودتان شروعکننده باشید. گاهی فقط یک چشمک، یک جمله عجیب یا یک پیشنهاد غیرمنتظره، میتواند آغازگر یک لحظه تازه باشد.
جمعبندی مقاله
رابطه، فقط مجموعهای از وظایف و مسئولیتها نیست؛ بلکه صحنهایست برای تجربه، بازی و دیدن دوباره یکدیگر. زمانی که دو نفر بتوانند با دل و جان در لحظه حضور یابند، بدون داوری، بدون عجله، و بدون نقاب، فرصتهایی برای بازیگوشی و لحظههای ناب ایجاد میشود. این لحظهها، هرچند کوتاه، میتوانند نیرویی عمیق برای بازسازی پیوند عاطفی و شکستن چرخههای تکراری باشند. در دل بازیگوشی، دیدن واقعی، لمس شدن عاطفی و تجربهٔ زنده رخ میدهد؛ چیزی که هر رابطهای برای تداوم، به آن نیاز دارد.
- بازیگوشی راهی برای خروج از نقشهای تکراری و خشک در رابطه است.
- لحظه ملاقات یعنی حضور بیقضاوت و زندهٔ دو ذهن در کنار هم.
- واکنشهای غیرمنتظره میتوانند چرخههای فرسایشی را قطع کنند.
- بدن و تجربههای غیرکلامی میتوانند پیوندی عمیقتر از کلمات بسازند.
- خلق فضاهای امن و آزاد، بازیگوشی را در رابطه امکانپذیر میکند.
برای اندیشیدن بیشتر
اگر قرار باشد فقط یک لحظه بدون هدف، بیدلیل و از روی دل با شریک زندگیتان بگذرانید، آن لحظه چه شکلی خواهد بود؟
شاید بد نباشد به این فکر کنید که چه کاری یا تجربهای در گذشته بدون برنامهریزی شما را به خنده یا آرامش رسانده است. همان تصویر میتواند راهی برای پیدا کردن لحظه دلخواه امروزتان باشد.
چه موانع درونی یا بیرونی باعث میشوند که بازیگوشی را کنار بگذارید و رابطه را فقط از دریچهٔ وظیفه ببینید؟
گاهی موانع از جنس نگرانیهای ذهنی و مسئولیتهای روزمرهاند، گاهی هم از انتظارات بیرونی. اگر لحظهای به این فکر کنید که کدام یک را میتوانید کمی سبکتر بگیرید، راهی برای بازگرداندن بازیگوشی باز میشود.
آخرین باری که بدون کلمات، فقط با حضور یا تماس، یک لحظه واقعی با شریکتان داشتید، چه زمانی بود؟
برای پاسخ، کافی است یادتان بیاید آخرین بار که سکوت، نگاه یا لمس ساده جای هزاران کلمه را گرفت چه زمانی بود. همان خاطره میتواند سرنخی باشد تا دوباره چنین لحظهای را در رابطهتان بسازید.
منبع مقاله
این مقاله از کتاب «An Intersubjective Systems Approach to Couples Therapy» انتخاب شده است.
شما میتوانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.
حاصل جمع روبرو چند میشود؟