روانشناسی مدیریت، کار و سازمان

سازمانی که فرسوده می‌کند، نه فقط خسته

سازمانی که فرسوده می‌کند، نه فقط خسته

سازمانی که فرسوده می‌کند، نه فقط خسته

چرا بعضی سازمان‌ها، با وجود آرامش ظاهری، روان کارمندان را تحلیل می‌برند؟

لیلا، کارشناس باانگیزه‌ای بود که همیشه تلاش می‌کرد روابط خوبی با همکارانش داشته باشد. اما مدتی بود بعد از هر جلسه، دچار سردردهای شدید می‌شد. در نگاه اول، هیچ‌کس رفتار تندی با او نداشت. اما او می‌گفت «احساس می‌کنم هیچ‌کس واقعا نمی‌خواد من حرف بزنم، فقط لبخند می‌زنند تا زودتر ساکت بشم». آیا تا حالا در محیط کاری، حس کرده‌اید در ظاهر فضا آرام است، اما چیزی در عمق آن شما را آزار می‌دهد؟

بسیاری از محیط‌های کاری، ظاهری حرفه‌ای و آرام دارند، اما در لایه‌های زیرینشان نیروهایی فعال هستند که به‌مرور، آدم‌ها را فرسوده و خسته می‌کنند. این نیروها، نه در فرم سازمانی، بلکه در روابط پنهان، سکوت‌های سنگین، نگاه‌های ردکننده و جملاتی که گفته نمی‌شوند، جریان دارند.

در بسیاری از این فضاها، افراد درگیر پویایی‌هایی می‌شوند که خودشان هم نمی‌دانند از کجا آمده‌اند. چرا بعد از یک روز کاری که در آن حتی فریادی هم نبوده، با تمام وجود خسته‌ایم؟ چرا گاهی فقط در حضور یک فرد خاص، انرژی‌مان تحلیل می‌رود؟ پاسخ این سوال‌ها، در آنچه روانکاوی سازمانی «پویایی‌های ناخودآگاه» می‌نامد، نهفته است؛ نیروهایی که در سکوت‌ها، نقش‌ها و فرافکنی‌ها زندگی می‌کنند.

نقش‌هایی که ناگفته به ما سپرده می‌شوند

احمد کارمند تازه‌کاری بود که هیچ‌کس مستقیم به او نگفته بود باید همیشه خوش اخلاق باشد، اما به‌مرور فهمید اگر ناراحت شود یا نقدی کند، بلافاصله فضا سنگین می‌شود. کم‌کم خودش را تبدیل کرد به کسی که همیشه شوخی می‌کند، حتی وقتی از درون خسته و دلگیر بود. او به‌نوعی «نقش دلقک تیم» را به دوش می‌کشید؛ نقشی که هیچ‌کس به زبان نگفته بود، اما همه از او انتظارش را داشتند.

در محیط‌های کاری، بسیاری از ما در نقش‌هایی گیر می‌افتیم که هرگز به‌صورت رسمی تعریف نشده‌اند. یکی «آرام‌کننده» است، دیگری «فرد همیشه مقصر»، یکی «حافظ نظم» و دیگری «قربانی همیشگی». این نقش‌ها، اغلب از ترس‌های ناخودآگاه جمعی و نیازهای حل‌نشده سازمانی زاده می‌شوند. مثلا اگر تیمی ناتوان از مدیریت تعارض باشد، ممکن است یکی را ناآگاهانه به‌عنوان فردی تعیین کنند که همیشه سکوت می‌کند تا تنش بالا نگیرد.

این نقش‌ها در ظاهر کارآمد به‌نظر می‌رسند، اما در بلندمدت، به فرسودگی می‌انجامند. چرا؟ چون فرد، بخش‌هایی از خودش را سرکوب می‌کند تا در قالبی بگنجد که متعلق به او نیست. تا حالا شده در محیط کاری، احساس کنید دارید به کسی تبدیل می‌شوید که واقعا نیستید؟

وقتی فضاهای کاری نتوانند پذیرای ابعاد واقعی انسان‌ها باشند، افراد خودشان را ویرایش می‌کنند؛ لبخندهای اجباری، سکوت‌های سنگین، اجتناب از صراحت، و تلاش برای حفظ نقشی که هیچ‌گاه انتخابش نکرده‌اند. همین تلاش‌های خاموش، به تدریج روان را تحلیل می‌برند.

همدستی ناخواسته در پویایی‌های خُردکننده

سحر، مدیر یک بخش پرتلاش بود. او فکر می‌کرد همیشه باید قوی و پاسخگو باشد. به همین دلیل، حتی وقتی چیزی بلد نبود، وانمود می‌کرد می‌داند. او نمی‌خواست تصویر مدیر ناتوان به ذهن کسی بیاید. اما این تصویر قوی، بهای سنگینی داشت. وقتی اشتباهی پیش می‌آمد، سحر ناخواسته همکارانش را مقصر می‌دانست، چون نمی‌توانست بپذیرد که خودش هم می‌تواند اشتباه کند.

در اینجا، با نوعی پویایی فرافکنانه مواجهیم: وقتی هیجان‌های سنگین مثل ترس، شرم یا خجالت، تاب‌آوردنی نیستند، به بیرون پرت می‌شوند. یعنی به‌جای اینکه فرد با احساس‌های خودش روبه‌رو شود، آن‌ها را در دیگری می‌بیند یا دیگری را مقصر می‌بیند. این فرآیند، اغلب ناخودآگاه است و بدون نیت قبلی اتفاق می‌افتد.

سازمان‌ها ممکن است مثل یک آینه رفتار کنند؛ آینه‌ای که در آن افراد، سایه‌های خودشان را در دیگران می‌بینند. مثلا مدیری که ناتوانی را تاب نمی‌آورد، همکار ناتوان را تحمل نمی‌کند. یا همکاری که خودش از اشتباه می‌ترسد، همکار دیگر را مسخره می‌کند تا خودش در امان بماند. این واکنش‌ها، فضایی ایجاد می‌کنند که در آن، خطا پذیرفته نمی‌شود، و افراد به‌جای یادگیری، به دفاع از تصویر خودشان می‌پردازند.

آیا در تیم شما هم پیش آمده که کسی همیشه «بدهکار» احساس شود؟ یا فردی همیشه مقصر بماند، حتی وقتی تقصیری ندارد؟ این‌ها نشانه‌هایی‌ست از پویایی‌هایی که زیر پوست فضا جریان دارند، و ریشه خستگی‌های مزمن، بی‌انگیزگی یا حتی ترک‌های خاموش در دل افراد می‌شوند.

چرا بعضی سازمان‌ها، با وجود آرامش ظاهری، روان کارمندان را تحلیل می‌برند؟

سازمان‌هایی که درد را نمی‌بینند، بلکه منتقل می‌کنند

مجتبی، کارشناس IT، چند ماهی بود که احساس بی‌انگیزگی می‌کرد. اما نه فقط نسبت به کار خودش، بلکه نسبت به کل سیستم. در جلسات، همه سرشان پایین بود. اگر مشکلی مطرح می‌شد، همه وانمود می‌کردند که موضوع جدی نیست. اما بیرون از جلسات، زمزمه‌ها و گلایه‌ها بالا می‌گرفت. مجتبی می‌گفت: «این شرکت مثل بدنی‌ست که درد دارد، ولی کسی جرأت ندارد حتی بگوید کجایش درد می‌کند». آیا تا حالا در سازمانی بوده‌اید که در آن، دردها انکار می‌شوند ولی هم‌زمان فضا به‌شدت رنج‌آلود است؟

بعضی سازمان‌ها در ظاهر موفق‌اند، اما در درون، پر از فشار، سکوت، ترس و نارضایتی‌اند. این سازمان‌ها مانند بدن‌هایی هستند که درد را در نقطه‌ای نشان نمی‌دهند، بلکه آن را به جاهای دیگر منتقل می‌کنند. گاهی این انتقال به یک واحد خاص است، گاهی به یک فرد خاص. مثلا همه فشارهای هیجانی به سمت کارمند منابع انسانی هدایت می‌شود، یا به تازه‌واردها که باید بار هیجان‌های جمع را بکشند.

در چنین فضاهایی، ما با پدیده‌ای روبه‌رو هستیم که می‌توان آن را نقش‌سپاری ناخودآگاه درد نامید. افراد یا تیم‌ها، بدون اینکه بدانند، تبدیل به مخزن تنش سازمان می‌شوند. آن‌ها صدا می‌شوند، چون بقیه سکوت کرده‌اند. آن‌ها می‌سوزند، چون بقیه تحمل ندارند شعله‌های درون را ببینند.

فرسودگی به‌جای خلاقیت؛ وقتی ظرفیت هیجانی پر می‌شود

ندا از مدیران بخش فروش بود. او عاشق ایده‌های نو بود، اما می‌گفت «دیگه حتی حوصله فکر کردن ندارم، انگار ذهنم خاموش شده». وقتی دلیلش را جستجو کرد، فهمید که در جلسات، هربار که ایده‌ای می‌دهد، با طعنه یا بی‌تفاوتی مواجه می‌شود. تیم، نه‌تنها از ایده استقبال نمی‌کرد، بلکه ناخودآگاه او را متهم می‌کرد که می‌خواهد خودش را نشان دهد. کم‌کم ندا تصمیم گرفت دیگر چیزی نگوید. و این آغاز خاموشی بود.

فرسودگی شغلی، همیشه حاصل بار کاری نیست. گاهی نتیجه ناتوانی در جریان یافتن هیجان‌ها، تخیلات و ایده‌هاست. در سازمان‌هایی که ظرفیت هیجانی کمی دارند، افراد از ترس قضاوت، شرم، طرد یا طعنه، ایده‌ها و احساس‌هایشان را سانسور می‌کنند. این سرکوب‌ها، به‌مرور، انرژی روانی را تحلیل می‌برند و آدم‌ها را از درون خالی می‌کنند.

تا حالا شده احساس کنید که ایده‌هاتان شنیده نمی‌شوند، اما نه با رد مستقیم، بلکه با نوعی سکوت سنگین یا نگاه‌های خاموش؟ این‌جور فضاها مثل اتاقی هستند که پنجره ندارد؛ هرچقدر هم بخواهید نفس بکشید، جایی برای جریان نیست. در چنین وضعیتی، خلاقیت جایش را به کناره‌گیری، و انرژی جایش را به بی‌تفاوتی می‌دهد.

وقتی مدیران، نگهبانان سکوت می‌شوند

آرش، مدیر یک تیم تخصصی بود. وقتی یکی از اعضای تیم در جلسه‌ای با صراحت نقدی وارد کرد، بلافاصله فضای جلسه سنگین شد. آرش، که نمی‌خواست تعارضی بالا بگیرد، سریع بحث را جمع کرد و به موضوع بعدی رفت. بعد از جلسه، آن عضو تیم گفت: «فکر کردم قراره صدای ما شنیده بشه، ولی فقط فضا رو بستن». این تجربه، شروع فاصله‌گیری‌اش از تیم شد.

بسیاری از مدیران، ناآگاهانه تبدیل به نگهبانان سکوت می‌شوند. آن‌ها می‌خواهند فضا آرام باشد، اما به‌قیمت سرکوب هیجان‌ها. این سکوت‌های تحمیلی، در کوتاه‌مدت از تنش می‌کاهند، اما در بلندمدت، اعتماد را می‌سوزانند. افراد یاد می‌گیرند که «حرف‌زدن، خطر دارد» و ترجیح می‌دهند خاموش بمانند. همین خاموشی، یکی از ریشه‌های اصلی فرسودگی است.

در واقع، سازمان‌هایی که گفتگو را محدود می‌کنند، نه‌فقط از نظر اطلاعات، بلکه از نظر هیجان هم دچار انسداد می‌شوند. انسدادی که به‌مرور، تیم را از درون دچار پوسیدگی می‌کند. شما چطور؟ آیا تجربه کرده‌اید که در سازمانی، سکوت بیش از حرف، معنا داشته باشد؟

وقتی سازمان نتواند هیجان را تحمل کند، افراد به‌جای اینکه احساسشان را بیان کنند، آن را در قالب کناره‌گیری، طنز تلخ، یا حتی پرخاش‌گری پنهان بروز می‌دهند. این چرخه، سازمان را وارد بازی‌ای می‌کند که در آن، کسی نمی‌داند درد از کجاست، اما همه می‌دانند که چیزی درست نیست.

جمع‌بندی مقاله

محیط‌های کاری فرسایشی، لزوما حاصل تصمیمات بد یا ساختارهای ناکارآمد نیستند. گاهی، آنچه ما را خسته و بی‌انگیزه می‌کند، نه حجم کار بلکه پویایی‌های نادیده‌ روانی در بطن سازمان است. وقتی فضاهای کاری نتوانند هیجان، ترس، خشم یا حتی شادی را تحمل کنند، این احساس‌ها به شکل‌های مخفی‌تری بازمی‌گردند: در قالب سکوت، خستگی، عقب‌نشینی یا حتی تنش‌های غیرقابل‌توضیح. شناخت این نیروهای پنهان، نخستین گام برای ساختن محیط‌هایی‌ست که نه‌تنها کار، بلکه انسان را نیز جدی می‌گیرند.

  1. فرسودگی شغلی می‌تواند نتیجه پویایی‌های هیجانی و نه صرفا بار کاری باشد.
  2. وقتی سازمان نتواند هیجان‌ها را تحمل کند، افراد به سمت سکوت، کناره‌گیری یا انفعال می‌روند.
  3. بعضی افراد یا واحدها، ناخواسته نقش مخزن تنش جمعی را بر عهده می‌گیرند.
  4. مدیرانی که از تعارض پرهیز می‌کنند، گاهی ناآگاهانه گفتگو را خفه می‌کنند.
  5. سازمان سالم جایی‌ست که بتوان در آن درباره احساسات، ترس‌ها و تنش‌ها حرف زد.

برای اندیشیدن بیشتر

شاید بد نباشد یک‌بار دقیق‌تر به نوع خستگی‌های خود نگاه کنید. آیا این خستگی بعد از کار بیشتر شبیه بی‌انگیزگی و سنگینی روان است یا فقط خستگی جسم؟ همین مقایسه ساده می‌تواند سرنخی مهم به شما بدهد.

در لحظه‌هایی که دیگران سکوت می‌کنند، می‌توانید از خود بپرسید: آیا من باید همین سکوت را ادامه بدهم یا فرصتی برای باز کردن گفتگو ایجاد کنم؟ توجه به احساسی که درونتان بالا می‌آید، راهی برای انتخاب واکنش متفاوت است.

گاهی تغییر لازم بزرگ نیست. کافی است به یک اقدام کوچک فکر کنید؛ مثلا گفتن یک جمله صادقانه، طرح یک ایده کوتاه، یا پرسیدن یک سوال ساده. شاید همین نقطه شروع بتواند جریان تازه‌ای در فضا ایجاد کند.

سازمانی که فرسوده می‌کند، نه فقط خسته

منبع مقاله

این مقاله از کتاب Psychoanalytic Studies of Organizations – Reflections on Groups and Organizations انتخاب شده است.

دیدگاه ناشناس

شما می‌توانید دیدگاه خود را بصورت کاملا ناشناس و بدون درج اطلاعات شخصی خود ثبت نمایید.